حامد گرجی
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 ساعت 01:02 ب.ظ
از وبلاگت ممنونم
[ بدون نام ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ
اسم مهدی شهرت احمدی از خاک پاک میاندشت از شهر گرجیان سرمست از طراوت ؛کهریزی؛ سرشار از تنوع گلهای ؛دورزوم ؛ من نیمه تنم ؛توللی ؛ من بچه گرجیم ایرانیم ولی از نژاد گرجیان شهر من گم نشده این منم که گمشدم در فراسوی زمان انطرفتر ز غبار خامشی شاید پرواز غریبانه یک سار از درختان ؛گچیک ؛ خواب را در چشم تر ؛بندیستوی ؛بیدار کند که بگوید چه خبر از باد باران و بهار از شبنم بر روی چمن ؛خوی ؛ و صدای با احساس کلاغ خبر برق و تگرگ خبر سیل و خرابی را به دوردستها ببرد شهر من آبادی آبادانتر بمان سبزه های ؛خوجین ؛ همه بیدار همه آماده استقبال بهار من ولی هنوز زمستانیم کجاست باد بهار و رخوت خنک نسیم از کوههای ؛افوس ؛ تا به بویین چقدر راه است باید از اینور جوی دل به دریا بزنی من چه اندازه سرمستم چه کسی گفت که بهار بر در ورودی ؛تولل؛ دیپورت شده خانه اش ویران باد ای بهار مهربان در مسیر شهر من گل بپاش و گل بپاش گل بکار و گل بکار مهربان باش با چمن سبز ؛خوجین ؛ و برای کوههای ؛شمته؛ مادر باش تا به خرداد برایت ریواس رایگان تقدیم کند دل من میل؛ بیست قلمه ؛ دارد با نمک و غاره البته اگر ؛پمپره ؛ هم باشد خوبست
آخر ای باد صبا بوئی اگر می آری به میاندشت گذر کن که مرا یار آنجاست
میاندشت ای شهر زیبائی و وقار ای شهر گرجیان بیداردل تا ابد اباد بمان و هرلحظه آبادتر تو شهر منی و من تمامی سرشتم در ذره ذره غبار های شهریور ماه تو جا گرفته است تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم همیشه و در همه جا به یاد تو و زیبائیهایت سخن خواهم گفت ای زیبا شهر من و ای دارنده تمامی خاطرات من من بچه گرجیم و هر صبح به تمامی گنجشگان سلام به زبان مادری (گمرچمس ) خواهم گفت و تو رانیز صبح بخیر تمامی نفسهایم را در تو خواهم کشید و باتو سکوت را فریاد خواهم زد
بی تو مهتاب شبی باز از آن " گچیگ " گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال طراوت گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم آه اما افسوس نشدم عاشق دیوانه تو زیرا که تمامی طراوت درختان " گچیگ " در میان تل انبوه خاک خفته است آه اما تا به کی باید سکوت آه اما تا به کی باید خزان همگی برخیزید همگی برخیزند همگی برخیزیم دست در دست هم دهیم به مهر توللی خویش کنیم آباد تاچشم می کند کار بکاریم درخت تا دست می شود یار بسازیم بنا تا چشم می دهد اشک بباریم تگرگ تا دوست می طلبد عشق بیاریم وفا آسمان صاف شب آرام دل نگران دیده گریان که چرا ما مردم خویش را در فراسوی افق پیدا نکنیم آی بچه گرجیها بیایید با هم دست مهر و مهربانی بدهیم و تمامی خاک تولل را از نو بنیاد دهیم و از نو بسازیم خانه ای برای عشق برای فرداها برای بچه هایمان برای نسلها بعد همه با هم گمرچباس همه با هم تلاش همه با هم سرود بر همه گرجیها صد هزاران درود
اینجادانشگاه تهران ومن یک فریدونشهری گرج که به زبان مادری ام می بالم و از این فاصله دور فریاد میزنم زنده باد فریدونشهر و زبان گرجی ما همه با همه ایم با همه ایرانیان زنده باد ایرانیان زنده بادا گرجیان
ما از روسیه ممنون هستیم که در جنگ هسته ای برعلیه آمریکا وحتی بخاطر منافع خودش از کشور ایران دفاع نمود وحمله ناپخته افراد کوته بین به یک کشور مقتدر را نبا ید دفاع عاقلانه دانست و من نمی دانم تا کی گرجستان باید چوب خودخواهی برخی و عدم رابطه سیاسی با کشورهای دیگر را بخورد وتا کی می توان با چماق و چوب دفاع کرد آیا نمی توان مانند گرجیان ایران با سایر اقوام وملل رفتاری مسالمت آمیز داشت و دست از منم منمها برداشت وهنر همجواری را آموخت.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
از وبلاگت ممنونم
اسم مهدی
شهرت احمدی
از خاک پاک میاندشت
از شهر گرجیان
سرمست از طراوت ؛کهریزی؛
سرشار از تنوع گلهای ؛دورزوم ؛
من نیمه تنم ؛توللی ؛
من بچه گرجیم
ایرانیم ولی از نژاد گرجیان
شهر من گم نشده
این منم که گمشدم
در فراسوی زمان
انطرفتر ز غبار خامشی
شاید پرواز غریبانه یک سار از درختان ؛گچیک ؛
خواب را در چشم تر ؛بندیستوی ؛بیدار کند
که بگوید چه خبر از باد باران و بهار
از شبنم بر روی چمن ؛خوی ؛
و صدای با احساس کلاغ
خبر برق و تگرگ
خبر سیل و خرابی را به دوردستها ببرد
شهر من آبادی
آبادانتر بمان
سبزه های ؛خوجین ؛ همه بیدار
همه آماده استقبال بهار
من ولی هنوز زمستانیم
کجاست باد بهار و رخوت خنک نسیم از کوههای ؛افوس ؛
تا به بویین چقدر راه است
باید از اینور جوی
دل به دریا بزنی
من چه اندازه سرمستم
چه کسی گفت که بهار بر در ورودی ؛تولل؛ دیپورت شده
خانه اش ویران باد
ای بهار مهربان
در مسیر شهر من
گل بپاش و گل بپاش
گل بکار و گل بکار
مهربان باش با چمن سبز ؛خوجین ؛
و برای کوههای ؛شمته؛ مادر باش
تا به خرداد برایت ریواس رایگان تقدیم
کند
دل من میل؛ بیست قلمه ؛ دارد با نمک و غاره
البته اگر ؛پمپره ؛ هم باشد خوبست
آخر ای باد صبا بوئی اگر می آری
به میاندشت گذر کن که مرا یار آنجاست
میاندشت ای شهر زیبائی و وقار
ای شهر گرجیان بیداردل
تا ابد اباد بمان و هرلحظه آبادتر
تو شهر منی و من تمامی سرشتم در ذره ذره غبار های
شهریور ماه تو جا گرفته است
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
همیشه و در همه جا به یاد تو و زیبائیهایت سخن خواهم گفت
ای زیبا شهر من و ای دارنده تمامی خاطرات من
من بچه گرجیم و هر صبح به تمامی گنجشگان
سلام به زبان مادری (گمرچمس ) خواهم گفت
و تو رانیز صبح بخیر
تمامی نفسهایم را در تو خواهم کشید و باتو سکوت را فریاد خواهم زد
به نام حضرت عشق
بی تو مهتاب شبی باز از آن " گچیگ " گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال طراوت گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
آه اما افسوس
نشدم عاشق دیوانه تو زیرا
که تمامی طراوت درختان " گچیگ " در میان تل انبوه خاک
خفته است
آه اما تا به کی باید
سکوت
آه اما تا به کی باید
خزان
همگی برخیزید
همگی برخیزند
همگی برخیزیم
دست در دست هم دهیم به مهر
توللی خویش کنیم آباد
تاچشم می کند کار بکاریم درخت
تا دست می شود یار بسازیم بنا
تا چشم می دهد اشک بباریم تگرگ
تا دوست می طلبد عشق بیاریم وفا
آسمان صاف شب آرام
دل نگران دیده گریان
که چرا ما مردم خویش را در فراسوی افق پیدا نکنیم
آی بچه گرجیها
بیایید با هم دست مهر و مهربانی بدهیم
و تمامی خاک تولل را از نو بنیاد دهیم
و از نو بسازیم خانه ای برای عشق
برای فرداها
برای بچه هایمان
برای نسلها بعد
همه با هم گمرچباس
همه با هم تلاش
همه با هم سرود
بر همه گرجیها صد هزاران درود
اینجادانشگاه تهران ومن یک فریدونشهری گرج که به زبان مادری ام می بالم و از این فاصله دور فریاد میزنم زنده باد فریدونشهر و زبان گرجی ما همه با همه ایم با همه ایرانیان زنده باد ایرانیان زنده بادا گرجیان
ما از روسیه ممنون هستیم که در جنگ هسته ای برعلیه آمریکا وحتی بخاطر منافع خودش از کشور ایران دفاع نمود وحمله ناپخته افراد کوته بین به یک کشور مقتدر را نبا ید دفاع عاقلانه دانست و من نمی دانم تا کی گرجستان باید چوب خودخواهی برخی و عدم رابطه سیاسی با کشورهای دیگر را بخورد وتا کی می توان با چماق و چوب دفاع کرد آیا نمی توان مانند گرجیان ایران با سایر اقوام وملل رفتاری مسالمت آمیز داشت و دست از منم منمها برداشت وهنر همجواری را آموخت.