گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

اول اردیبهشت، سالروز در گذشت ملک الشعرای بهار

اول اردیبهشت 1330 هجری شمسی میرزا محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرا و متخلص به بهار، شاعر و نویسنده توانای ایران و از رجال سیاسی این مرز و بوم بدرود حیات گفت. اشعار بهار زبان حال مردم، و نماینده افکار و آمال توده آزادیخواه بود و او با سروده هایش از اوضاع مملکت و امور سیاسی آن دوره انتقاد می کرد. بهار بعد از درگذشت پدر، ملک الشعرای آستان قدس رضوی شد و در مشهد روزنامه بهار را منتشر ساخت. در سال 1336 هجری شمسی انجمن ادبی دانشکده را در تهران تأسیس کرد و با دیگر ادیبان به فعالیت پرداخت.«دیوان اشعار»، تصحیح دو متن قدیمی و ارزشمند به نام های تاریخ سیستان، و مجمل التواریخ و القصص و«همچنین مختصر تاریخ احزاب سیاسی» از مهمترین آثار بهار به شمار می روند.

                                                  

                                              

شرح زندگی ملک الشعراء بهار

میرزا محمد تقی ملک الشعراء بهار در تاریخ 13 ربیع الاول سال 1304 قمری در شهر مشهد پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش حاج میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری و ملقب به ملک الشعرا ابن حاج محمد باقر کاشانی، رئیس صنف حریربافان مشهد و او پسر حاج عبدالقدیر خاراباف ساکن کاشان بوده است . پدر بهار در مشهد تولد یافته است اما حرفه ی پدری و اجدادی را مانند سایر برادران خود دنبال نکرده و در مشهد به تحصیل علوم ادبیه و عربیه و زبان فرانسه و فقه و حکمت پرداخته و در عصر خود یکی از فضلای مشهور خراسان به شمار می آمده است. شعر را به سبک امیر معزی می گفته و در ساخت قصیده و مسمط و غزل و مثنوی استاد بود، لیکن بیشتر اشعار او قصیده است.

مادر بهار از یک خانواده ی تاجر و اصیلی است که جد او از معارف گرجستان و از نژاد مسیحیان قفقاز بوده و در جنگ های روس و ایران با جمعی دیگر به وسیله ی عباس میرزا نایب السلطنه به اسارت به ایران آورده شده و به دین اسلام در آمده است.

ملک الشعراء بهار اصول ادبیات را در نزد پدر آموخته و پس از مرگ پدر که 18 سال بیشتر نداشت، تحصیلات ادبی را نزد مرحوم ادیب نیشابوری که از ادبا و شعراء مشهور بود و نیز سایر فضلای معاصر، دنبال کرد و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را در مدرسه نواب در خدمت اساتید آن فن تکمیل نمود. بهار از سنین کودکی ودر زمان حیات پدر قریحه ی ادبی خود را گاه به گاهی بروز می داد و ذوق فطری و خدادادی خویش را ضمن گفتار و کردار کودکانه خویش آشکار می ساخت. در خلال یادداشتهای او می خوانیم هنگامی که در سن ده سالگی با پدر و مادر به سفر کربلا رفته بودند شب هنگام، در بیستون عقرب جراری در بساط آن ها راه یافته و به ضربه کفش و لگد کشته می شود و بهار ده ساله این بیت را بدان مناسبت می سازد و برای پدر می خواند:

به بیستون چو رسیدم یک عقربی دیدم                   اگر غلط نکنم از لیفند فرهاد است

پدر بارها در محافل دوستان خود این شعر فرزند را به رسم استهزا می خواند و می خندید. در سنین سیزده و چهارده سالگی نیز اشعاری از او در دست است که غالباً اشعار اساتید را تضمین می کرده است .

با این وصف، پدر در تشویق او به شعر و شاعری کوتاهی می کرد؛ زیرا نمی خواست فرزندش حرفه ی شاعری را پیشه ی خود سازد و پیوسته به او می گفت: «در دوران آینده با شاعری کسی نمی تواند نان بخورد یا دنبال کسب و تجارت برود.»

و در این راه او را تشویق فراوان می کرد اما چون بهار ذاتاًً شاعر بود و شاعر هیچگاه نمی تواند به عالم مادیات و کسب مال و منال قدم بگذارد، علی رغم آمال پدر وبه ذائقه ذوق فطری و طبع سرشار ادبی دنبال سخنوری و شاعری و نویسندگی را گرفت و تا بدان پایه رسید که در فن خود شهرت فراوان یافت.

بهار پس از فوت پدر در گفتن شعر رفته رفته چنان مهارت به خرج داد که جز معدودی از اساتید، سایر فضلای خراسان آن را باور نکرده و می گفتند اشعار پدرش را به نام خود می خواند. پیش از آنکه حکام و امرای خراسان در محافل علنی مکرر وی را امتحان کردند و او قصاید خاصی را که از لحاظ لفظی و معنایی تازگی داشت، می سرود و به خوبی از عهده امتحان برمی آمد، اما حسودان و معاندین او رشته ی تهمت را از در دیگر تاب داده و گفتند کس دیگری است که برای او شعر می سازد. در همان ایام بود که گفتگوی مسافرت مظفرالدین شاه به خراسان، در مشهد شایع شد. بهار برای اینکه سِمت ملک الشعرایی خود را پس از صبوری محرز سازد و خود را به شاه بشناساند اولین قصیده خویش را برای عرضه داشتن به شاه پس از ورود به مشهد ساخت که مطلع آن، این است:

رسید موکب فیروز خسرو ایران            اَیا خراسان، دیگر چه خواهی از یزدان

در این قصیده، شکوه معاندین و حسودان خود را به شاه عرضه می دارد و ضمناً خطاب به آنان چنین می گوید:

تو سبک من نشناسی ز شاعران دگر           چرا ز بی خردی برنهیم این بهتان

پس از صبوری اینک منم که شعر مرا             برد به هدیه به جای متاع بازرگان

به خرد سالی آنسان چکامه بسرایم     که سالخورده سخندان سرودنش نتوان

باری عاقبت کار او با مفتریان درباره ی امتحان به بدیهه گفتن رسید و مشکلترین امتحانات که سرودن رباعیات به طریق جمع بین الاضداد باشد در مجالس به او تکلیف می شد. در محفلی گفتند این چهار لفظ را در چهار مصراع به وزن رباعی بگوئید و آن چهار این بود: تسبیح، چراغ، نمک ، چنار. بهار این رباعی را در چند لحظه بساخت:

به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار                           گفتا ز چراغ زهد ناید انوار

کس شهد ندیده است درکان نمک             کس میوه نچیده است از شاخ چنار

باز رباعی دیگری با این چهار چیز طرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست                  خون دل انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصه مشت است و درفش              جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

پس دوستان به شاعری واستادی او معترف و دشمنان از هرزه درایی ظاهراً منصرف شدند.

بهار در یادداشت های خود چنین می نویسد:« از آن پس به تکمیل معلومات خود پرداخته، بر آن شدم که به تهران آمده، به کمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جدید به فرنگستان رهسپار شوم، لیکن دو چیز در پیش این مقصود دیوار کشید، یکی بی سرپرست بودن خانواده که مادر، خواهر و دو برادر کوچک  بودند و معیشت آنان را بایستی تدارک و اطفال را تربیت نماید، دیگر انقلابات ایران بود که در سال 1324 قمری، دو سال پس از مرگ پدر روی نموده و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشیده و در هر سری شوری دیگر انداخت».

از این زمان است که بهار با شخصیت مستقل و خاصی که یافته بود وارد زندگی سیاسی و اجتماعی می شود. بهار از آن جمله جوانانی بود که در چنین جریان های سیاسی حاد بدون تردید و دودلی و با ایمان راسخ به صف انقلابیون می پیوندد. در واقع روح پرشور شاعرانه و احساسات تند میهن پرستانه ی او را، هیچ دسته ی دیگری قانع نمی ساخت. بهار برای اجرای آمال وطنی مقالات سیاسی و اشعار مهیج و ترانه های ملی در تهییج ملیون و زعمای مشروطیت و مذمت محمد علیشاه و سایر سران مستبد می ساخت و در روزنامه خراسان که در مشهد محرمانه چاپ و نشر می شد بدون امضاء انتشار می داد. گوینده این اشعار و مقالات در ابتدا نامعلوم و رفته رفته معرفی شده، مورد تحسین و ستایش عموم واقع شد. چنان که خود می نویسد: «من در خراسان یکی از آنها بودم که از وضع تهران راضی نبودند و در انجمن های سرّی، سری برده و دست داشتیم. نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی من در بین سال های 1325 و 1326 قمری و هنگام کشاکش بین شاه و مجلسیان و سال اول بسته شدن در مجلس در روزنامه ی خراسان که آن هم محرمانه چاپ می شد، بدون امضاء انتشار می یافت و بر دل های آزادیخواهان می نشست.»

پس از جدالی که میان محمد علیشاه و ملت در گرفت که به پیروزی انقلابیون ختم شد، دو عقیده متضاد، دو عقیده تند و معتدل بین سران و پیشقدمان آزادی ایجاد گشت. در مشهد حزب تندرو و دمکرات قدرت بسیاری یافت و کمیته ی حزب دمکرات خراسان، انتخاب گردید و بهار هم یکی از اعضاء کمیته مزبور بود.

پس از تشکیل این کمیته، او روزنامه ی نوبهار را به امتیاز و مسوولیت خویش به عنوان ناشر افکار حزب در مشهد انتشار داد. بهار در دوره ی چهارم از شهر بجنورد، در دوره پنجم از ترشیز و در دوره ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد.

اما از اواخر دوره ی ششم در اثر جریان های سیاسی خاصی که پیش آمده بود امکان فعالیت های سیاسی از بهار سلب شد. بهار مدت یکسال در دارالمعلمین عالی که هسته ی دانشسرای امروز می باشد به تدریس تاریخ ادبیات ایران و همچنین به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تألیف کتب درسی پرداخت.

درهمین ایام بود که بهار در اثر دروغ های دروغپردازان، به اتهام هایی ناروا زندانی و چهارده ماه به اصفهان تبعید شد.

این نکته جالب است که دوره ی زندان و تبعید از پر بهره ترین سال های زندگی ادبی او بوده است. مثنوی «کارنامه زندان»، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» قطعه مفصل و معروف «شباهنگ» و قصاید دیگر را او در این زمان سروده است.

بهار در سال 1324 خورشیدی در زمان نخست وزیری دوم احمد قوام، به وزارت فرهنگ منصوب شد.

وی در دوره پانزدهم نیز از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراکسیون دموکرات را به عهده گرفت. اما کسالت مزاج و اختلاف هایی که پیدا شده بود نگذاشت او در مجلس کار کند. او در سال 1326 خورشیدی برای معالجه به سوئیس رفت و پس از بهبود در سال 1328 به ایران بازگشت. آخرین فعالیت اجتماعی بهار که در واقع از نظر او فعالیت سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بوده است.

او می گفت که «من امر صلح را به خاطر صلح نه به خاطر آن کسانی که درباره آن صحبت می کنند، دوست می دارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشد و خواه از شوروی و چین؛ فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است».

بهار در اردیبهشت ماه سال 1330 خورشیدی در گذشت. او را در شمیران، در باغ آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپردند.

آثار ملک الشعراء عبارتند از: دیوان شعرا، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی و بیش از صد مقاله در زمینه های مختلف که در مجلات و روزنامه های روزگار آن زمان به چاپ رسیده است. در ضمن او به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تالیف کتاب های درسی عصر خود هم پرداخته و مجله های نوبهار و تازه بهار و مجله دانشکده را نیز منتشر کرده است.

 منبع:    http://old.tebyan.net/teb.aspx?nId=1793

زندگی نامه علی اسفندیاری( نیمایوشیج)

علی اسفندیاری با نام هنری « نیما یوشیج » پدر شعر نوی پارسی و آغازگر فصلی نوین در ادبیات منظوم . روستایی زاده ای اهل یوش مازندران بود . خودش در زندگی نامه ی خود نوشتی که به سال 1325 نگاشته می گوید : ... در سال هزار و سیصد و پانزده هجری قمری (1276 شمسی ) ابراهیم نوری ـ مرد شجاع و عصبانی ـ از افراد یکی از دودمان های قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم . پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پانزدهمین سال زمانی که او در مسقط الراس ییلاقی خود « یوش » منزل داشت , من به دنیا آمدم . پیوستگی من از طرف جده به گرجی های متواری از دیر زمانی در این سرزمین می رسد.

                                                                        

                                                                nima yushij

                                                         

زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق ـ قشلاق می کند و شب بالای کوه ها ساعت های طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند. »

اقوام نزدیک علی , او و برادرش را به مدرسه ی کاتولیک سن لوئی در تهران فرستادند و وی در آن جا زبان فرانسه را آموخت . هر چند خاطرات خوشی از دوران مدرسه ندارد , اما در همین دوران است که به تشویق معلم خود نظام وفا به شعر روی می آورد. نیما یوشیج در ابتدا به سبک کهن خراسانی شعر می گفت که به تعبیر خودش « همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کم تر مربوط با خصایص زندگی مشخص گوینده وصف می شود. »

اما پس از چندی , ورود او به دنیای ادبیات فرانسه افق های جدیدی در فراسوی نگاه او گسترد . در سال 1300 منظومه ای به نام « قصه ی رنگ پریده » انتشار داد که در واقع سرآغاز شعر نوی نیمایی است و در همان سال منظومه ی « افسانه » را سرود که قسمتی از آن در روزنامه ی میرزاده ی عشقی به چاپ رسید.

نیما می گوید : « در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر به کار گرفته می شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آن ها بنا بر هوس و فانتزی نیست . من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم . هر کلمه ی من از روی قاعده ی دقیق به کلمه ی دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است .

مایه ی اصلی اشعار من , رنج است . به عقیده ی من گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم . فرم و کلمات و وزن و قافیه , در همه وقت برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آن ها بوده ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد. »

نیما یوشیج شاعری اجتماعی بود و در بسیاری از شعرهای خود به زبان غیرمستقیم , محیط وحشت ستمشاهی را نمایانده است . او با وجود ارائه ی سبک و شیوه ی نو , از مدافعان جدی ادب و هنر اصیل ایران بود. اما به خاطرنو گرایی اش مورد نقد فراوان واقع شد. به گفته ی خودش :

« من مخالف بسیار دارم . چون من به طور روزمره دریافته ام . مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی نتیجه ی کار من است . مخصوصا بعضی از اشعار مخصوص تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند , مبهم است . اما انواع شعرهای من زیادند. چنان که دیوانی به زبان مادری خود به اسم « روجا » دارم . می توانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد , بدون سر و صدا می توان آب برداشت . »

نیما یوشیج در سال 1338 پس از بازگشت از سفری به یوش , در اثر ابتلا به ذات الریه درگذشت .

آی آدم ها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آری آدم ها که بر ساحل بساط دل گشا دارید

نان به سفره , جامه تان بر تن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

بازمی دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر رمان بی تابی اش افزون

می کند زین آب ها بیرون گاه سر گه پا

آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جان افتاده , بس مدهوش

می رود نعره زنان ; وین بانگ باز از دور می آید :

« آی آدم هالله »

و صدای باد هر دم دل گزاتر

در صدای باد بانگ او رساتر

از میان آب های دور یا نزدیک

باز در گوش این نداها

« آی آدم هالله »

منبع:

http://www.jomhourieslami.com/1385/13850331/13850331_jomhori_islami_11_honar_va_adabiat.HTML

 

 

زندگی نامه کلنل محمد تقی خان پسیان

کودکی

پسیان محمدتقی معروف به کلنل محمدتقی خان 1270 در تبریز زاده شد. رستم بیگ جد خاندان پسیان بعد از عهدنامه ترکمنچای و جدایی شهرهای قفقاز از ایران زندگی زیرسلطه بیگانگان روس را برنتابید و به تبریز مهاجرت کرد. رستم بیگ و پدر محمدتقی یاور محمد باقرخان روابط نزدیکی با مقامات با نفوذ تبریز از جمله میرزاتقی خان امیرکبیر داشتند. فرزندان رستم بیگ همگی از مقامات نظامی بودند و بعضی چون علیقلی و غلامرضا در جنگ با انگلیس در شیراز کشته شدند. محمدتقی در منزل و مدرسه لقمانیه تبریز به تحصیل علوم و زبانهای خارجی پرداخت و در پانزده سالگی به مدرسه نظام تهران راه یافت .

                                                                      Colonel_pesyan

خدمت نظام

پنج سال در این مدرسه آموزش دید و در سال آخر تحصیل از سوی وزارت جنگ با درجه ستوان دومی خدمت ژاندارمری درآمد. پس از دو سال خدمت به درجه سروانی ارتقا یافت . در 1291 با سمت معلم و مترجم در مدرسه ژاندارمری یوسف آباد به کار خود ادامه داد. سپس به عنوان فرمانده گروهان به مأموریت همدان اعزام شد. بعد از برقراری امنیت راه همدان به تهران بازگشت و با اتمام دوره به درجه سرگردی ارتقا یافت و به پاس موفقیت در مأموریت همدان از وزارت جنگ مدال طلا ی نظامی گرفت .

هم زمان با انتصاب او به فرماندهی گردان همدان جنگ جهانی اول آغاز شد. با تشکیل دولت مهاجرین در صف مقدم وطن خواهان حکومت مهاجرین قرار گرفت و در 1294 حمله معروف «مصلی » به روسها حمله کرد و ضمن شکست دادن و خلع سلاح آنها همدان را از منطقه نفوذ نیروهای روسیه خارج ساخت . پسیان و یاورعزیزالله خان ضرغامی دفاع از همدان را در مقابل هجوم قوای روسی سازماندهی کردند اما به سبب برتری کمی و کیفی ارتش روسیه ناگزیر از عقب نشینی به کرمانشاه شدند.

در آنجا به سبب عدم اتحاد و کمبود اسلحه پیروزی غیرممکن شد و نیروهای وطن خواه به سرزمین عثمانی پناه بردند. پس از این ناکامی پسیان از فرماندهی قوا کناره گیری کرد و برای درمان به آلمان رفت . در آلمان تحصیلات نظامی را ادامه داد نخست در نیروی هوایی آلمان و سپس در پیاده نظام به تحصیل و تمرین همت گمارد.

خدمت در خراسان

به دنبال تغییر اوضاع و پایان گرفتن جنگ جهانی اول در 1297 به ایران بازگشت . در همان سال و به دنبال سقوط دولت وثوق الدوله دوباره به خدمت ژاندارمری دعوت شد و به درجه کلنلی (سرهنگی ) ارتقا یافت و در دولت مشیرالدوله به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب گردید.

مأموریت او با والی گری قوام السلطنه در خراسان مصادف بود. کلنل با هدف ساماندهی ژاندارمری خراسان مأموریت خود را آغاز کرد اما پس از چهار ماه فعالیت برای اصلاح امورمالی و اداری ژاندارمری به سبب کمبود منابع مالی و کارشکنی قوام با ناکامی روبرو شد. وی همچنین به بهانه مقابله با هجوم احتمالی بولشویکها به تشکیل نیرویی ملی در کنار نیروی ژاندارمری اقدام کرد.

کلنل روز سیزدهم فروردین 1300 والی را بازداشت کرد و تحت الحفظ به تهران اعزام داشت.روز بعد سیدضیاء کلنل را به سمت والی نظامی خراسان منصوب کرد. پانزدهم فروردین در مشهد حکومت نظامی اعلان شد و به دنبال آن در مدتی اندک یاغیان و اشرار عشایر خراسان سرکوب شدند و امنیت برقرار گردید محمدتقی خان بدهی مالیاتی قوام السلطنه را با ضبط اقلام هنگفتی از اموال و املاک او برای وصول کرد بهای نان و گوشت را کاهش داد و مواجب عقب افتاده افراد نظامی را پرداخت کرد همچنین رسیدگی به سوءاستفاده های متولیان آستان قدس و قوام السلطنه راآغاز کرد.

حکومت سیدضیاءالدین بیش از سه ماه طول نکشید و در چهارم خرداد 1300 فرمان عزل او صادر و به همه ایالات مخابره شد. ده روز بعد قوام السلطنه که ظاهراً در زندان حکم صدارت خود را دریافت کرده بود کابینه خود را به حضور شاه معرفی کرد. امور استحفاظی و انتظامی مرکز و حومه به سردارسپه سپرده شد. پیشتر در هفتم خرداد 1300 فرمان تلگرافی شاه به خراسان رسیده بود که بنابر آن کلنل در فرماندهی قوای نظامی خراسان باقی می ماند ولی از دخالت در امور حکومتی منع می گردید.

در اول مرداد 1300 نجدالسلطنه استعفا کرد و کلنل به استقلال به حکومت پرداخت دولت ، نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری را به ولایت خراسان منصوب کرد و او ضمن تلگرام مورخ نهم مرداد 1300 کلنل را تا ورود خود به سمت کفیل ایالت تعیین کرد. کلنل ضمن اظهار اطاعت تصریح کرد که اعتقاد و اطمینانی به رئیس الوزرا ندارد و به همین دلیل حاضر به قبول هیچ خدمتی نیست و نمی تواند «با داشتن ا قتدار ظلم را دیده و چشم پوشی » کند. صمصام السلطنه با تضمین شرافت ایلاتی نسبت به کلنل ابراز اعتماد و از خدمات او قدردانی کرد و کلنل در پاسخ «تشریف فرمایی » صمصام السلطنه را موجب ا میدواری دانست.

در حالی که ابراز اعتماد کلنل نسبت به صمصام السلطنه آرا مشی در مشهد پدید آورده بود ناگهان صمصام کنار رفت و کلنل گلروپ رئیس ژاندارمری به خراسان وارد شد. اما محمدتقی خان از آنجا که احساس خطر می کرد که کلنل گلروپ او را عزل کند گلروپ را به تهران بازگرداند. در اطراف خراسان نیز قبایل ازخود سرکشی نشان می دادند. پس از بازگرداندن گلروپ به تهران از اواخر مرداد 1300 روابط کلنل با حکومت مرکزی به بن بست رسید.

قتل

دولت کلنل را یاغی و خودسر معرفی کرد و او نیز مستقلا به حکومت پرداخت و حتی حزب ملی به کمک او در خراسان تشکیل شد.در این هنگام سردار معزز حاکم بجنورد که پیشتر قول همکاری به کلنل داده بود خیانت کرد و کردهای قوچانی را به شورش واداشت . شورشیان با حمله به بجنورد و خلع سلاح ژاندارم ها شهر را به تصرف درآوردند. کلنل برای دفع کردان شمال شبانه با گروهی از افسران و ژاندارمها به سوی قوچان شتافت و در تپه های داوودلی جعفرآباد با اکراد مواجه شد و جنگید.

کمی نفرات و کاهش مهمات و مکر دشمن تا عصر نهم مهر 1300 عرصه را بر کلنل و قوای ژاندارم تنگ کرد. فرستادگان او برای آوردن مهمات از جعفرآباد به جبهه بازنگشتند و فرمانده خود را تنها و بدون مهمات رها کردند. کلنل یکه و تنها در حالی که محاصره شده بود تا آخرین فشنگی که داشت جنگید و کشته شد. کردهای قوچانی پس از نبرد سرش را از تن جدا کردند و به قوچان بردند. به این ترتیب قیام محمدتقی خان پسیان که از دوازدهم فروردین 1300 شروع شده بود در نهم مهر همان سال پایان گرفت.

سنگ قبر

در تشییع جنازه کلنل محمدتقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ هجری قمری عارف قزوینی شعری برای سنگ قبر وی سرود و بر روی این سنگ قبر حک شد.

 

این سر که نشان سرپرستی‌ست             امروز رها ز قید هستی‌ست

با دیدهٔ عبرتش ببینید                              کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست

منبع:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%AE%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%86