گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

گرجستان در یک نگاه

اوضاع اقلیمی

تنوع آب و هوایی واقعا در این کشور شگفت انگیز است. شما می توانید وسایل اسکی خود را بردارید و ساعتها اسکی کنید و هر گاه خسته شدید ، بروید ساحل و شنا کنید! دو سوم کشور گرجستان کوهستانی است. بهترین سواحل دریای سیاه نیز در این سرزمین قرار دارد.

باغستان معروفی در منطقه آجاریا وجود دارد که در آن گیاهان متعددی از نقاط گوناگون جهان، رشد و نمو می کند. در این باغستان گیاه استرالیایی در کنار گیاه آفریقایی و آمریکایی در حال رشد و نمو می باشد و این به خوبی اثبات می نماید که شرایط اقلیمی این منطقه کاملا ویژه می باشد .

ساحل سحر آمیز دریای سیاه نیز در گرجستان قرار دارد . در نزدیکی بندر پوتی منطقه ای قرار دارد که ساحل سحر آمیز یا ساحل مغناطیسی گفته می شود. باور بر این است که شنا کردن در این منطقه و آفتاب گرفتن بر روی شنهای ساحلی منجر به درمان بیماری های شخص میشود. بر اساس تحقیقات دانشگاه اورکی گرجستان، ترکیب ماسه های ساحل این منطقه حاوی مواد معدنی ویژه ای است که اثرات درمانی آن درمورد بیماری های قلبی، عروقی و عصبی به اثبات رسیده است. بر اساس این مطالعات تنها دو منطقه در جهان شناخته شده است که چنین خواصی در آن وجود دارد . چند روز استراحت و تفریح در این منطقه می تواند عامل درمان یا پیشگیری از بسیاری بیماری ها باشد .

کوهستان ها ی گرجستان سرچشمه رودهای متعددی می باشد و عبور رودخانه از شهر ها و روستاهای این کشور سیمای آن را دیدنی تر ساخته است. رودخانه کوری از وسط شهر تفلیس عبور می نماید و چشم اندازهای کم نظیری در این شهر پدید آورده است.

مناطق ساحلی گرجستان از دیرباز پذیرای هزاران جهانگرد به ویژه در فصل تابستان بوده است. در دوران شوروی سابق، این منطقه از بهترین نقاط تفریحی امپراطوری شناخته میشد و هنوز آثار مربوط به تفریحگاه های سران مسکو در این مناطق وجود دارد .

تاریخ و معماری

کشور گرجستان بخشی از منطقه قفقاز می باشد . از ویژگی های کشورهای این منطقه، تاریخ پر فراز و نشیب آن است . گرجستان در طول تاریخ تحت کنترل امپراطوری های گوناگون بوده است از جمله این کشور بخشی از شاهنشاهی مادها، هخامنشیان، ساسانیان و صفویه محسوب می گردیده است. امپراطوری های روم ، روم شرقی ، عثمانی و شوروی نیز در دوران هایی بر گرجستان سیطره داشته اند. در دوران قاجار گرجستان بخشی از قلمرو ایران محسوب می گردید که طی قرارداد ننگین گلستان به شوروی واگذار شد . از نظر تاریخ محلی ، گرجستان قلمرو پادشاهی های باستانی کلخیس و کارتلی – ایبریا محسوب می شود. به طور سنتی زمان تشکیل دولت گرجستان اواخر قرن چهارم پیش از میلاد و به پارناوازشاه نسبت داده میشود. گرجستان دارای آثار تاریخی گوناگونی میباشد به طوریکه بازدید از این کشور و بناهای تاریخی آن به منزله بازدید از موزه ای تاریخی از فرهنگ باستانی شرق و غرب می باشد. اگر بخواهیم برای شما از این بناها نام ببریم قطعا نیازمند نگارش کتابی قطور خواهیم بود. در سفر به گرجستان حتما خودتان این مطلب را تایید خواهید کرد. در اینجا تنها به معرفی چند آثار تاریخی منحصر به فرد این کشور بسنده می نماییم.

مسجد دو محراب: این مسجد احتمالا تنها مسجدی است در دنیا که در آن دو محراب وجود دارد . یکی برای شیعیان و دیگری برای سنی ها. شیعه و سنی در کنار هم می توانند در این مسجد نماز بخوانند . این مسجد به خوبی بیانگر این بعد از جامعه گرجستان است که اقوام گوناگون با آرامش در کنار هم زندگی میکنند.

موزه استالین: این موزه در شهر زادگاه استالین، گوری واقع شده است و شامل عکسها ، مکاتبات و اسناد مربوط به این دوران می شود. بازدید از این موزه شما را با بخشی از تاریخ قرن بیستم آشنا میکند.

اوضاع سیاسی و اجتماعی

بعد از فروپاشی شوروی ، گرجستان دورن پر تنشی را گذراند و مشکلات اجتماعی و اقتصادی دامن مردم را گرفت. اوایل سال 2004 میلادی در تحولی که انقلاب رز نامیده می شود شرایط سیاسی کشور تغییر یافت و حزب حرکت ملی به قدرت رسید. این تحول بدون خون ریزی و اعمال خشونت صورت گرفت. از آن زمان گرجستان حرکت به سمت مردم سالاری را با سرعتی شگرف آغاز کرده است. دست باجگیران و مفت خوران از عرصه قدرت کوتاه گردیده و آرامش و امنیت در کشور حاکم شده است. اکنون دیگر پلیس این کشور به مردم احترام میگذارد.

انقلاب رز پدیده ای جالب برای علاقه مندان به علوم سیاسی می باشد .

مردمان گرجستان

یکی از ویژگیهای گرجستان تنوع قومی و نژادی می باشد . گرجی ها ، ارمنی ها ، آذری ها، روس ها و اقوام دیگر در کنار هم در این کشور زندگی میکنند. مسیحیان ارتدوکس، کاتولیک ها ، ارامنه ، مسلمانان و یهودیان در کنار یکدیگر هم زیستی دارند. در حدود ده درصد از جمعیت این کشور را مسلمانان تشکیل می دهند. اغلب مسلمانان در منطقه آجارا زندگی می کنند. در محله اورتاجالای تفلیس می توان کلیسای ارتدوکس ، کلیسای ارامنه، کنیسه یهودیان و مسجد مسلمانان را به فاصله ای نزدیک از هم مشاهده کرد.

گرجی ها که در جامعه ای متنوع زندگی میکنند همواره پذیرای غریبه ها هستند. مهمان نوازی گرجی ها واقعا عالی است. در طول اقامت شما در گرجستان حتما به منزل گرجی ها دعوت خواهید شد. گرجی ها هرچند از پادشاهان ایرانی خاطره تاریخی خوشی ندارند اما مردم ایران را دوست خود می دانند. گرجی ها در اولین مهمانی خود معمولا سفره ویژه ای می گسترانند که به میز گرجی معروف شده است. در این سفره نوشیدنی ها و غذاهای مخصوصی وجود دارد که صرف آنها با آداب و رسوم ویژه ای صورت می گیرد. اغلب گرجی ها اهل تفریح و خوشگذارنی هستند و تفریح کردن برای آنها بیشتر از نو سازی ساختمان یا اتوموبیل اهمیت دارد . سفر به گرجستان فرصتی است برای یافتن دوستان جدید با فرهنگی پویا 

لینک مطلب: 

http://gorjestan.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=gorjestan&newsid=59687

آداب صرف غذا در میان گرجیها

میز گرجی Georgian Table

یکی از آداب و رسوم رایج در میان گرجیان گرجستان، صرف غذا و نوشیدنی بر سر میزی است که به میز گرجی معروف شده است.

در سر میز گرجی یکنفر نقش میزبان اصلی را بازی میکند که به او تمادا TAMADA گفته می شود. تمادا باید آدمی جدی باشد و به آداب رسوم میز پایبند. قبل از نوشیدن، تمادا با گفتن عبارت گاومرجوس gaumarjos یا به سلامتی، معین می کند که آن نوشیدنی به سلامتی چه کسی یا چه چیزی باید نوشیده شود. البته معمولا بعد از چندبار نوشیدن، تمادا این نقش خود را به یکی از میهمانان واگذار می کند و از او می خواهد که بگوید به سلامتی چه بنوشیم.اغلب نوشیدن به سلامتی خویشاوندان، کشور،صلح، زنان و غیره می باشد. نوشیدن شراب بدون گفتن گاومرجوس به هیچ عنوان مجاز نمی باشد. رسم بر این است که استکان شراب کلیه مهمانان باید همیشه پر باشد.زنان می توانند تصمیم بگیرند که مقدار معینی بنوشند اما از مردان انتظار می رود که در نوشیدن از تمادا پیروی کنند. گفتن گاومرجوس برای نوشیدنیهایی مثل آبجو و نیز نوشدنیهای غیر الکلی مجاز نمی باشد.

برای ترک مجلس شما باید از تمادا اجازه بگیرید و او در صورت موافقت از شما خواهد خواست که گاومرجوس را برای آخرین استکان بگویید و شما هم اعلام می کنید که این استکان به سلامتی میزبان و خانواده اوست.

در مراسم میز گرجی رقص و آواز نیز اجرا می شود. اگر می خواهید رقص سنتی گرجی رااجرا کنید، نگران خطاهای خود نباشید. 

لینک مطلب: 

http://gorjestan.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=gorjestan&newsid=62042

تلاش و از خود گذشتگی گرجیها برای بقای زبان مادری


14 آوریل بزرگداشت مقام «زبان مادری» در گرجستان

کمیته مرکزی حزب کمونیست گرجستان به عهده جناب آقای ادوارد شواردنادزه بود)، اقشار مختلف جامعه و نسل جوان غیور گرجستان نه فقط از شان و حیثیت زبان مادری خود دفاع کردند، بلکه همبستگی خود را در راه مبارزه جهت آرمانهای جدی ملی ارایه کردند. بین قانون اساسی های جمهوری های اتحاد شوروی آن زمان فقط در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی گرجستان زبان گرجی به عنوان زبان رسمی و دولتی قید شده بود. در شرایط سیاسی و اجتماعی امپراتوری شوروی آن عصر که حکومت رسمی متوجه بهم آمیختگی اقوام گوناگون در یک مجموعه سیاسی و فرهنگی واحد بود، تلاش برای اعلام زبان مادری به عنوان زبان دولتی برابر با دلاوری بیکران و از خود گذشتگی بود.

پس از الحاق گرجستان به امپراتوری روسیه در اوایل قرن نوزدهم مسیحی، سرنوشت این کشور دگرگون شد و در کتاب تاریخ دیرینه آن ورق تازه ای گشایش یافت، ولی وظیفه خطیر ملت گرجی «درگرگون شدن» و همزمان «همان ماندن» را رقم می زد.

به دنبال مطرح شدن مساله آزادی روستاییان و رعایا از مناسبات نیمه فئودالی با ملاکین و لغو اصول سرواژ در سراسر امپراتوری روسیه در اوایل دهه ششم قرن 19 مسیحی و استقرار تدریجی شرایط جدید اقتصادی و اجتماعی در گرجستان، نمایندگان نسل جوان و روشنفکران وطن پرست پیرو نظریات و عقاید آزادی خواهی و انقلابی وارد صحنه می شدند. با توجه به اصل «سازش همراه با مقاومت» آنها بخوبی درک می کردند که در شرایط موجود یگانه وسیله و راه جهت حفظ هویت ملی، ارتقای رشد آگاهی و فرهنگ سیاسی جامعه و در نهایت تدقیق و تکمیل روشهای مبازره همانا ترویج زبان گرجی، تعمیم باسوادی در قشرهای گسترده، سعی و تلاش برای بهره گیری از آبشخور سنن دیرینه ملی همزمان با فراگرفتن دستاوردهای فرهنگ روسی و اروپایی می باشد، البته باید در نظر داشت که در آن عصر که فشار عمال تزاری به زبان و فرهنگ اقلیتهای ملی برای کارآمد شناختن زبان روسی جدا اعمال می شد، صحنه برای تطور فرهنگ ملی بسیار محدود و فعالیت در این راستا همواره با مشکلات زیادی همراه بود.

رهبر نهضت آزادی خواه و تعیین کننده خط مشی حیات فرهنگی و اجتماعی گرجستان در نیمه دوم قرن 19 ایلیا چاچاوادزه (Ilia Chavchvadze 1907-1837) شاعر و نویسنده برجسته و اندیشه پرداز مشهور گرجی بود که نگرش خاص او نسبت به تکلیف جامعه گرجستان و مخصوصا قشر روشنفکر در سه رکن اساسی و عمده «زبان، وطن، ایمان» مشخص شده بود.   


یکی از اهداف مبرم و بسیار مهم نیروهای پیشرو و سالم گرجی، تلاش برای ریشه کن کردن بیسوادی و تدوین کتب درسی به زبان گرجی و احداث دبستانها در دهات و شهرستانهای گرجستان بود. بزرگمردی که در این راستا خدمت کلانی به ملت گرجستان کرده است همانا همفکر و همرزم وفادار ایلیا چاوچاوادزه، یاکوب گوگباشویلی1 است. هنگام توصیف و ارزیابی فعالیت گوگباشویلی چندین عامل عمده و تعیین کننده را باید در نظر داشت:او محکمترین پیوند به ملت خود را در طفولیت در محیط ملی زادگاهش در ده واریانی، حوالی شهر تاریخی گوری بدست آورد. گوگباشویلی در فعالیت فرهنگی خود متکی به سنن دیرینه ادبیات و وقایع نگاری گرجی بود که از قرن 5 مسیحی کتبا مستند است؛ او به نحو گسترده ای از منابع فولکلورهای غنی و سرشار گرجی استفاده می کرد و بالاخره با تئوریهای آموزشی پیشرو و دستاوردهای دانشمندان روسی و اروپایی در مسایل آموزش و پرورش کاملا آشنا بود.


ستاد فعالیت آموزشی و فرهنگی در آن زمان »انجمن گسترش و تعمیم سواد بین گرجیان» بود که در نتیجه تلاشهای ممتد خدمتگزاران وفادار فرهنگ گرجی ایلیا چاوچاوادزه، آکاکی تسرتلی (Akaki Tsereteli)، دیمیتری قیپیانی (Dimitri Ghipiani)، یاگوب گوگباشویلی و دیگران در سال 1879 تاسیس شد.


بر اساس پیشنهادات و پیش نویسهای گوگباشویلی، «انجمن» بتدریج فعالیت خود را گسترش می داد. بنا به برنامه ارایه شده انجمن تصمیم گرفت از سال 1880 هر ساله چندین مدرسه ابتدایی گرجی احداث کند؛ اولین مدرسه گرجی در سال 1880 در تفلیس افتتاح شد. «انجمن» از بدو فعالیت خود دست به تدوین کتب درسی به زبان گرجی در تمام مواد درسی زد. در این امر گوگباشویلی دارای تجربه لازم بود: او اولین کتاب درسی را تحت عنوان «الفبای گرجی» در سال 1865 به چاپ رساند. پس از 10 سال مطالعه و بررسی، گوگباشویلی کتاب «زبان مادری» را برای دانش آموزان دبستان تدوین کرد. این کتاب دهها بار تجدید چاپ شد و تا امروز برای تدوین کتب درسی سال اول و دوم دبستانهای گرجی از آن استفاده می شود. طبق پیشنهاد گوگباشویلی، «انجمن» با تشریک مساعی معلمان دهات و شهرستانها از سال 1881 شروع به جمع آوری و نشر آثار فولکلوری و ادبیات عامه گرجی کرد. در چارچوب فعالیت «انجمن» گوگباشویلی در سال 1888 مبتکر جمع آوری نسخ خطی و تاسیس کتابخانه های عمومی در تفلیس و شهرستانها شد.


مولف اولین کتاب درسی بچه های گرجی، بنیانگذار ادبیات کودکان، رجل برجسته و خادم وفادار فرهنگ گرجی صادقانه زیست و در تمام شوون فعالیت پربار خود حب وطن و خدمت به فرهنگ گرجی شعار زندگی او بود. یاکوب گوگباشویلی در سال 1912 درگذشت. طبق وصیت نامه اش کتابخانه ارزشمند و اموال غیر منقول او به «انجمن» واگذار و نقدینه موجود بین انجمنهای خیریه گرجی، ارمنی و مسلمانان تفلیس تقسیم شد.


امروز در گرجستان بیش از 3 هزار و 600 مدرسه متوسطه و 25 مدرسه عالی مشغول فعالیت هستند. دهی نیست که در آن کتابخانه یا قرائت خانه دایر نشده باشد، ولی شهروندان گرجستان همیشه به یاد دارند که اولین آجر را در کاخ عظیم باشکوه آموزش و پرورش و فرهنگ گرجستان خادم وفادار ملت گرجی و شخص متواضع یاکوب گوگباشویلی گذاشته است. مجموعه آثار این شخص شریف در سالهای 1965-1952 در 10 جلد به چاپ رسید. در سال 1976 صدمین سالگرد انتشار «زبان مادری» گوگبا شویلی به نحو شایسته ای برگزار شد. در گرجستان بسیاری از موسسات آموزشی و فرهنگی به نام وی یاد می شوند: دبیرستان ده واریانی، هنرستان تربیت معلمان در شهر گوری، هنرستان تربیت معلمان در تفلیس، دانشگاه شهر تلاوی، کتابخانه وزارتخانه آموزش و پرورش گرجستان در شهر تفلیس و انستیتوی تحقیقاتی پداگوژی در تفلیس.

در طی تاریخ پر از نشیب و فراز سالهای اخیر گرجستان، یاکوب گوگباشویلی همواره در خدمت ملت خود بود.


منبع: روزنامه آفرینش


پروفسور جمشید گیوناشویلی، سفیر سابق گرجستان

1 یاکوب گوگباشویلی (Yakob Gogebashvili) در سال 1840 در خانواده کشیش تنگدستی در ده واریانی (Variani) در ناحیه گوری (Gori) گرجستان شرقی تولد یافت. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهر گوری آغاز کرد و از سال 1855 در مدرسه مذهبی تفلیس و از سال 1861 در آکادمی مذهبی (ادتدوکس) کی یف ادامه تحصیل داد، ضمنا در دانشگاه کی یف در کلاسهای رشته علوم طبیعی در محضر استادان معروف حاضر می شد. به سبب سستی سلامتی ( به اضافه تنگدستی) گوگباشویلی نتوانست تحصیلات دانشگاهی خود را به پایان برساند و ناچار در سال 1863 به گرجستان مراجعت کرد.

از سال 1864 به تدریس در دبیرستانهای تفلیس اشتغال داشت و حتی به مقام بازرسی در سیستم آموزش و پرورش رسید، ولی به جهت فعالیت در گروههای آزادی خواهان گرجی او را در سال 1874 به عنوان عنصر غیر قابل اعتماد از سیستم اخراج کردند. وی در سال 1912 درگذشت.  

 لینک مطلب http://www.iras.ir/Default_view.asp?@=3398

گرجیان ایران مردمی به پاکی و زلالی آب‌های روانِ چشمه‌های زاگرس

مطلبی را که در این پست برای شما انتخاب نمودم از وبلاگی به نام "سیکلوتوریسم Cyclotourism (دوچرخه‌سواری و ایرانگردی) " می باشد که به فریدونشهر سفر نموده اند و خاطرات خود را از این منطقه چنین نوشته اند :

سفر زاگرس - شروع سفر

ما از ماه‌ها پیش طرح سفری در زاگرس را در ذهنمان می‌پروراندیم. شاید از پاییز سال گذشته، هنگام سفر به شهرکرد و داران و فریدونشهر، نطفة این برنامه شکل گرفت. با قطعی شدن برنامه از چند نفر از دوستانمان دعوت کردیم تا در این سفر همراه ما باشند، اما غیر از رسول فروغی – که در آخرین روزها جواب مثبت داد – هیچ کدام نتوانستند با ما همراه شوند. او از دوستان من است و چند سفر با دوچرخه را تجربه کرده است.

با توجه به وضعیت آب و هوا و برای پرهیز از گرما، تصمیم گرفتیم سفرمان را از فریدونشهر آغاز، و پس از گذراندن شهرهای داران، دامنه، خوانسار، گلپایگان، خمین، محلات، به شهر دلیجان ختم کنیم. در واقع قصد داشتیم حتماً تا گلپایگان را رکاب بزنیم، و اگر وضعیت را مناسب دیدیم تا دلیجان ادامه دهیم. حتی پیش بینی کرده بودیم که سفر تا نراق، نیاسر و بعد کاشان هم ادامه پیدا کند. البته به شرطی که هم وضعیت هوا اجازه دهد، هم توان ما با توجه به کوهستانی بودن مسیر و هم (از همه مهمتر) وقت، و این در حالتی ممکن بود که بتوانیم با سرعت بیشتر، در وقت صرفه‌جویی کنیم. البته تلاش برای معرفی موسسة خیریه محک و اطلاع رسانی در مورد ایدز برنامة فوق‌العاده‌ای بود که می‌توانست از سرعت ما بکاهد، اما این اهمیتی نداشت و مُصرّ بودیم که این دو کار را در حدّ توان خود انجام دهیم.

  سیر انتخابی ما حسن دیگری هم داشت. وقتی که مبداً حرکت بلند ترین شهر ایران باشد، به آن معنی است که به هر شهری سفر کنیم، ارتفاع کم کرده‌ایم و به این ترتیب بیشتر با سرازیری (شیب رو به پایین) روبروییم تا با سربالایی! اما مهمتر از همة این‌ها طبیعت این مسیر بود.

از سه‌راه کهندژ اصفهان با اتوبوس 7 صبح فریدونشهر حرکت می‌کنیم. چون دوچرخه‌ها در جعبة اتوبوس جا نمی‌شوند، با کمک راننده آن‌ها را بر روی سقف اتوبوس محکم می بندیم. سه ساعت در راه هستیم و با احتساب تاًخیر زمان حرکت، تقریباً ساعت 30/10 صبح به فریدونشهر می‌رسیم.

فریدونشهر

 فریدونشهر در انتهای غربی استان اصفهان قرار دارد و با استان‌های چهارمحال و بختیاری و لرستان همسایه است. ارتفاع این شهر از سطح دریا 2530 متر است. شهرستان فریدونشهر در حدود پنجاه هزار نفر جمعیت دارد که هجده هزار نفر آن در مرکز شهرستان ساکنند و بقیه یا در روستاها هستند یا عشایریند که بین خوزستان و اصفهان در رفت و آمدند. سیزده هزار نفر از جمعیت ساکن در مرکز شهر، گرجی‌هایی هستند که دوره صفویه به این مکان مهاجرت کرده‌اند و بقیه فارسند و در ابتدای شهر ساکن شده‌اند، به شکلی که تقریباً بخش‌های فارس‌نشین و گرجی‌نشین از هم جدایند. البته ارتباط بین این دو بخش خوب است و در اداره‌های دولتی و مکان‌های عمومی با هر دو قوم برخورد می‌کنیم. همان طور که در نقشه پیداست، فریدونشهر بن بست است و فقط اهالی روستاهای این شهرستان در مرکز شهر رفت و آمد می‌کنند، و یا گاهی گداری اگر دوچرخه‌سواری راه گم کند گذارش به این شهرستان واقع در پشتِ کوه می‌افتد، اما همین گذار کافی است تا دلش را برای همیشه اسیر این اقلیم بی‌همتا کند: طبیعتی بکر، هوایی بسیار پاک و سبک، و مردمی به پاکی و زلالی آب‌های روان چشمه‌های زاگرس...

 گرجی‌ها بین خودشان با زبان گرجی صحبت می‌کنند. آن‌ها با مهمان بسیار مهربانند. در این شهر خبری از خشونت و کشمکش و درگیری نیست. راستش برای ما عجیب بود وقتی که رفتیم نان خانگی بخریم، و مغازه‌دار به ما گفت نان تازه ندارد و نان‌هایش مال دو روز پیش است! چرا که همین نان را در هر شهر دیگری به اسم نان تازه می‌فروشند و اگر بپرسی مالِ کِی است به راحتی می‌گویند همین امروز صبح آورده‌اند!! ارتباط با مهمان هم در این شهر بی‌نظیر است. به خوبی به یاد می‌آورم که با دوستم در مرکز یکی از استان‌ها مشغول گردش بودیم و هنگامی که از تفاوت زبان ما متوجه شدند بومی نیستیم حرف رکیکی (زیر لب) حواله‌مان کردند! و با همین خاطره و سابقه بود که وقتی در فریدونشهر کنار خیابان خروجی شهر برای خرید بِتادین از داروخانه ایستاده بودیم، و پسر جوانی سرش را از اتومبیل بیرون آورد و چیزی به ما گفت، من به قیاس آن خاطره، از جوانی که در نزدیکی ما بود پرسیدم :"به ما فحش داد"؟ و جوان جواب داد :"نه، فکر کرد از گرجستان آمده‌اید، به شما خوش‌آمد گفت! ... در این شهر آزار کسی به مورچه هم نمی‌رسد!!"

 نمی‌دانم این برخورد و رفتار در خون این مردم است، یا از آنجا ناشی می‌شود که اقلیّت همواره سازگار است و مجبور است اهل مدارا و مردمداری باشد. به هر ترتیب ما هنگام خروج از این شهر حتی یک خاطرة ناگوار هم با خود نداریم.

از نکات جالب دیگر این که 25 روستای این شهرستان تلویزیون ندارند (که این هم از خوش‌اقبالی آن‌هاست!) و روستاهایی در این منطقه هست که پزشکشان را با بالگرد برایشان می‌برند، و این پزشک که آذوقة خود را هم همراه دارد، تا رسیدن بالگرد بعدی (یعنی چند ماه بعد) در آنجا می‌ماند. محلی‌ها از معلمی صحبت می‌کنند که زمستان چند سالِ پیش از یکی از روستاهای منطقه پیاده به شهر می‌آمده (چون بعضی از روستاها جاده ندارند و پیاده رفت و آمد می‌کنند)، و بین راه در سرما یخ زده و جان داده است. ما در دیدارِ کوتاهی که با بخشدار مرکزی شهرستان (در فرمانداری) داشتیم متوجه شدیم آن‌ها علاقه‌مندند شهرشان بیشتر معرفی شود و تمایل دارند پذیرای تورهای گردشگری باشند تا به این ترتیب این منطقة بکر بیشتر مورد توجه قرار گیرد و با رونق گردشگری و ایجاد شغل، از فقری که با آن دست به گریبان است بیرون بیاید.

 ما در این سفر علاوه بر گردشگری با دوچرخه، اطلاع رسانی درخصوص موسسة خیریه "محک" (موسسة حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) و بخش آگاهی رسانی در خصوصِ بیماری ایدز سازمان ملل برای نوجوانان و جوانان در ایران را نیز، در حدّ توان، انجام می‌دهیم. بخشدار مرکزی معتقد است که جمع‌آوری کمک برای موسسة خیریه در این منطقه کاری بیهوده است چرا که این مردم خودشان با فقر دست به گریبان هستند و مثال می‌زند که صبح همان روز یکی از روستاییان برای دریافت مبلغ کمی به فرمانداری مراجعه کرده است، و ایشان و همکارانشان آن مبلغ را جمع‌آوری کرده و در اختیارش گذاشته‌اند.

ما بخش اطلاع رسانی در خصوص بیماری ایدز را با پخش دفترچة اطلاع رسانی و فیلم در مراکز عمومی انجام می‌دهیم. یک نسخه از دفترچه به همراه یک فیلم برای سربازان نیروی انتظامی در اختیار یکی از سروان‌های پاسگاه انتظامی فریدونشهر قرار می‌دهیم و در دو دبیرستان دخترانه رحمت و الزهرا و دبیرستان پسرانه آزادگان (که هر سه شبانه روزی هستند) دفترچه‌ها و فیلم‌ها را در اختیار مربی‌های این مدرسه‌ها می‌گذاریم. آقای اسفنانی در دبیرستان آزادگان با لطف فراوان پذیرای ما می‌شود و اصرار می‌کند که ظهر را مهمان او باشیم، اما ما فرصت زیادی نداریم و باید هر چه زودتر حرکت کنیم تا قبل از تاریکی هوا به داران برسیم. با او در دفتر مدرسه عکسی می‌گیریم و خداحافظی می‌کنیم.

هنگام خروج از مدرسه این صحنة زیبا نظرمان را جلب می‌کند: فکرش را بکنید درب مدرسه به روی چه منظرة دل‌انگیزی گشوده می‌شود ...

نزدیک ظهر این شهر را به مقصد داران ترک می‌کنیم. اما در خروجی شهر دلمان نمی‌آید تقاضای چند جوان فریدونشهری را برای گرفتن عکس یادگاری نادیده بگیریم، و با توقفی کوتاه این عکس خاطره‌انگیز را با این جوان‌های دوست داشتنی در سفرنامه‌مان ثبت می‌کنیم.

در مطلب‌های بعدی حتماً در خصوص موسسة خیریة محک و بخش مبارزه با ایدز سازمان ملل متحد اطلاعاتی خواهیم نوشت.

لینک مطلب: http://www.cyclotourism.blogfa.com/cat-3.aspx

یک سند تاریخی که از چشمها پنهان مانده

شیر و خورشید چگونه بهم پیوسته اند

یک سند تاریخی داستان پیدایش شیر و خورشید و زمان و تاریخ آنرا برای ما آشکار می سازد. این سند نوشته ابن عبری تاریخ نگار، و دانشمند معروف است که در کتاب "مختصر تاریخ الدول" و درخور همه گونه شگفت است که چنین سندی از چشمها پنهان مانده و کسی تاکنون به حل معمای شیر و خورشید برنخواسته و میدان برای آنگونه افسانه ها و پندارها باز شده است. خاندان سلجوقیان که در بخشی از آسیای کوچک فرمانروا بودند مشهور است. ابن عبری درباره غیاث الدین کیخسرو، پسر علاالدین کیکاوس که از پادشاهان آن خاندان و دومین کیخسرو از ایشان است و در سال 634 هجری بجای پدر خود به پادشاهی یافته بود، می نویسد که او دختر پادشاه گرجستان را بزنی گرفت. در آنزمان زیبایی زنان گرجستان بویژه زیبایی شاهزادگان گرجی در سراسر شرق و غرب شهرت یافته و بسیاری از فرمانروایان دور و نزدیک از مسلمان و ترسا زن از آن خاندان می گرفتند در این باره داستانهایی در تاریخ است که فرصت یاد کردن نداریم.

ابن عبری می گوید، کیخسرو شیدای رخسار دلارای شاهزاده خانم گرجی گردیده، دل و دین و تاب و توان از دست داد و بفرمان عشق می خواست روی درهم و دینار را با نقش آن رخسار دلارا بیاراید. نزدیکان کیخسرو بپاس اسلام رأی بدین کار نمی دادند، ولی چون او پافشاری داشت، چنین تدبیر اندیشیدند که صورت شیری نگاشته و روی همچون خورشید آن شاهزاده گرجی را همچون خورشیدی بر فراز آن بنگارند که هم دلخواه کیخسرو انجام گرفته و هم مردم پی به حقیقت کار نبرده و چنین پندارند که مقصود نقش صورت طالع پادشاه است.

مقصود ابن عبری نکوهش کیخسرو است که چرا بدانسان زبون عشق زنی بوده. بر ابن عبری باید بخشود، زیرا او از زیر چرخشت استخوانهای عشق در نیامده بود و از اندیشه خام و دل بیدرد بهتر از این چه تراود؟ بلکه باید خورسند بود که او بدین نکوهش برخاسته که ما از سخنانش بدینسان سود برداشته و دشوار تاریخی خود را آسان می سازیم. و چون او در آغاز جوانیش زمان کیخسرو را دریافته و زادگاهش نیز ملطیه یکی از شهرهای آسیای کوچک بوده، از اینرو در تاریخ سلجوقیان روم، بویژه در سرگذشت و داستان کیخسرو و جانشینانش بینا و آگاه بوده. و آنگاه که او یکی از مؤلفان دانشمند است که پیرامون گزافه نمی گردد و از اینجا سخن او بسی استوار و از نظر تاریخ ایران در خور ارزش بسیار است.

گذشته از آنکه دانه های بسیاری از آن سکه کیخسرو با نقش شیر و چهره خورشیدوار شاهزاده خانم گرجی در دست است که از جمله دانه ای در تصرف نگارنده است. خود این سکه بر استواری گفته ابن عبری بهترین دلیل است. زیرا کسانیکه در فن سکه شناسی دست دارند می دانند که پیش از این سکه های کیخسرو هرگز سکه ای با نقش شیر و خورشید دیده نشده و این سکه ها نخستین سکه با نقش مزبور می باشد و چون از هر حیث با نوشته ابن عبری درست می آید از اینجا استواری آن نوشته هویداست.

باید گفت شیر و خورشید چون پدید آورده عشق است، چه بهتر از اینکه بهره ایران سرزمین شاعران گردیده. زیرا نقش مزبور شعر و داستانش هم شعر است. انوشه روان شاهزاده گرجی که زیبایی رخسار او چنین نقش شگفتی پدید آورده و به ایران سرزمین ویس و رامین (افسانه ویس و رامین از زبان پارسی به زبان گرجی ترجمه یافته و پیش گرجیان بسیار معروف می باشد) ارمغان ساخته. ایران که بر همه سرزمینهای پیرامون خود عنوان استادی و آموزگاری دارد و سالیان دراز گرجستان زیبا یکی از جگر گوشه هایش بوده، نشان با این بنیاد تاریخی از هر حیث برتری دارد برآن نشانها که دولت های دیگر دارند و هرگز بنیادی برای آنها در تاریخ نتوان یافت 

لینک مطلب:http://www.farhangsara.com/Shir_va_Khorshid.html

خانه گرجی ها در یزد

خانه گرجی ها، در انتهای پیج در پیچ کوچه های کاهگلی یزد. یکی از معدود خانه های تاریخی یزد است که هنوز کسی  آنجا زندگی می کند، هنوز هتل و کافی شاپ نشده و ویران هم نشده  است.   

                                  

شکوه سال های قبل را ندارد و دیگر خبری از  آدم هایی که در شاه نشین ها و دالان ها و اتاق های پنج دری اش در رفت و آمد بودند نیست، اما پیرزنی که عروس خاندان گرجی ها بوده هنوز  آنجا زندگی می کند؛ حواسش هست که پشت همه این آئینه کاری ها و نقش و نگارها تاریخ و هنر یک دوران سپری شده نهفته است.

تختش را گذاشته گوشه شاه نشینی که روزی فقط برای روضه امام حسین و مهمانی های مخصوص درش باز می شد و  می گوید: "اگر خودم اینجا نباشم، خانه ویران می شود. چند وقت پیش که مستأجری اینجا زندگی می کرد میخ کوبیده بود وسط نقاشی های طلاکوب دیوار و سقف تمام آئینه شاه نشین به خاطر دیر پارو کردن بام پایین آمده بود. بعد از آن بود که گفتم تا زنده ام دیگر  اینجا را ترک نمی کنم."

گرجی های یزد بعد از تحولاتی که در منطقه قفقاز رخ داد به این شهر آمدند و در آنجا ریشه کردند. خانه گرجی ها که بر سبک و سیاق دیگر  خانه های تاریخی یزد ساخته شده، به گفته صاحبان آن نزدیک به ۲۰۰ سال عمر دارد.

سال ها پیش خانه بین وراث قسمت شد و  حالا از آن خانه بزرگ با بادگیرهای کاهگلی فقط بخش شاه نشین سالم مانده است که محلی برای مهمانی ها و ملاقات های رسمی بوده است.

اندرونی و حیاط های دیگر سهم کسانی شد که سال هاست از این محله کوچ کرده اند و به آپارتمان هایی مدرن که از سنگ و آهن ساخته شده رفته اند و سهم آنها از خانه گرجی ها تبدیل به مخروبه ای متروک شده است.

بخش اصلی خانه گرجی ها اما همچنان پابرجا است و نمونه ای کامل از خانه های یزدی است. در یزد، تمام خانه ها از کاهگل و خشت خام ساخته شده اند، با دیوارهایی بسیار بلند که حفاظی در برابر تابش مستقیم خورشید در تابستان هستند و هشتی، کریاس، دالان و دیوارهای بلندی که خانه و ساکنینش را از چشم نامحرمان محافظت می کند.

تالار هم یکی از بخش های اصلی خانه های یزدی است. اتاقی بزرگ  که یک سوی آن باز و کاملا رو به فضای بیرونی است و جایی برای چای خوردن عصرها. درست روبروی تالار آن طرف حیاط اتاق ها هستند. اتاق های سه دری، پنج دری و  هفت دری، شکم دریده و کریاس که هر کدام نشان یک چیز خاص و بر طرف کننده نیازی از نیازهای اعضای خانه بوده است.

کلاه فرنگی، هم بخشی دیگر از خانه های یزد است و اغلب جایی برای صرف ناهار، عصرانه و یا خواب سبک بعد از ظهرهای تابستانی. نوعی خاص از بادگیر هم هست که درست در وسط سقف منزل ساخته می شود و باد را از شش جهت به درون خانه هدایت می کند.

اغلب خانه های یزدی، زیرمین های بزرگی دارند. زیرزمین هایی که تابستان ها بخشی از محل زندگی بوده و باقی ایام سال محل نگهداری مواد خوراکی و انبار. طراحی این زیرزمین ها به گونه ای است که از طریق ارتباط با بادگیر، حیاط ، جوی و گودال باغچه در تابستان های گرم یزد، محیطی آرام را برای استراحت فراهم می کند.

بیشتر این خانه ها در کوچه های پیچ در پیچ یزد هستند. کوچه هایی کاهگلی با ساختار منسجمی از کوچه های باریک و دیوارهای بلند که عابران و رهگذران را از تابش مستقیم نور خورشید در فصل تابستان، و وزش بادهای سرد در زمستان، در امان نگاه می دارد. 

با همه اینها خانه ها و کوچه های قدیمی یزد که قابلیت زیادى برای جذب گردشگر و شناساندن فرهنگ و معماری ایران دارند به خاطر بی توجهی صاحبانشان در معرض خطراند.

خانه هایی که در زمره خانه های بزرگ و اشرافی  طبقه بندی نمی شوند درحال خراب شدن اند و ساخت و سازهای خارج از اصول نیز تهدیدی برای این خانه ها بشمار می رود. این تهدیدها آنقدر جدی اند که چندی پیش یکی از اعضای شورای شهر یزد، در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرد بهتر است تنها آثار شاخص و مشهور یزد حفظ شود و بافت سنتی و محلات قدیمی به طور کلى تخریب و با معماری مدرن جایگزین شود. 

در این میان اما عذرا خانم  قدر خانه ۲۰۰ ساله گرجى ها را می داند و می گوید تا وقتی زنده باشد مراقب دانه دانه آجرهای این خانه خواهد بود.

لینک مطلب : http://www.jadidonline.com/story/24102008/frnk/gorjis%27_house

استان مرکزی در گذر زمان

برای دستیابی و تدوین جغرافیای تاریخی استان، علاوه بر تحقیقات و بررسیهای زنده یاد استاد دهگان و پژوهش های ده سال اخیر، باید از تاریخ و جغرافیای دوران حکومت مادها قبل از هخامنشیان در ایران، آگاهی داشت زیرا چنانچه خواهیم دید، استان مرکزی امروز قسمت بزرگی از ماد سفلی یا ماد  برزگ بوده است . دست یابی به حقایق و واقعیتهای تاریخی آن زمان، بدلایل زیرکاری است بس مشکل.

از خط و نوشته دوران ماد، در داخل ایران چیز زیادی باقی نمانده، مگر نوشته های الواح آشوری و بابلی که باید به بیطرفی آن نوشته ها شک کرد. تنها سند مهم ، زبان «تاتی» است که از شاخه های زبان «مادی» بوده و اکنون در بخشهایی از استان مرکزی با آن زبان سخن می گویند.

اما متاسفانه الفبای این زبان از بین رفته  است، شاید بتوان الفبا و خط این زبان را در بین تات زبانانی که از داخل ایران برای جلوگیری از حمله سکاها در زمان ساسانیان به باکو و دیگر نواحی «اران» یا (بنا درست آذربایجان شوروی کوچانده شدند پیدا کرد. در حال حاضر از کلیه واژگان زبان «تاتی» بخش» وفس» فیش برداری شده و چند سال که مشغول مقایسه آن واژگان با زمانهای اوستائی و پهلوی هستیم امید است این مهم بسامان برسد.

تمام سنگ نوشته ها و الواح مکشوفه در داخل ایران مربوط بدوران هخامنشی اشکانی و ساسانی است، چون هخامنشیان و ساسانیان از قوم پارس بودند و بویژه هخامنشیان که حکومت مادها را ساقط کردند توجهی به آثار و تمدن قوم ماد نداشتن و حتی پایتخت را از همدان «هنگ متنه HANJMTANA » و به زبان یونانی اکباتان، به شوش و تیسفون «در چهل کیلومتری بغداد» منتقل کردند.

یورشهای مداوم 46 ساله آشوریان به سرزمین ماد (834 تا 878 پیش از میلاد سبب ویرانی شهرها و شهرکها گردید، وجود تعداد کثیری تپه های باستانی باحتمال قوی بازمانده از آن دوران است.

مناطقی که مورد هجوم آشوریان قرار گرفته عبارت بوده است از:

نواحی اشغال شده آغازیلگشت از بخش علیای رودهای زاب کوچک و دیاله مرز شمال از کوههای گیزیل بوندا (تانلانکوه) و ناحیه ی زنگان (زنجان و مرز شرقی تا مغرب کسپین (قزوین) و مشرق همدان (فراهان در شمال شهر اراک) و مرز جنوبی اشغالی آشوریان از کوه الوند شروع شده تا کرمانشاه و در جهت شرقی غربی تابستان شاخه های رود دیاله ممتد بوده است.

هجوم بیست و پنج ساله سکاها به ماد سفلی (استان مرکزی) و ویرانی شهرها و شهرکها.

ویرانگریهای اسکندر مقدونی در قسمتی از غرب ایران و ناحیه ی ماد و نابودی کلیه نوشته های تاریخی و فرهنگی و اجتماعی، بنابر برخی نوشته ها 000000 کتاب دینی ایرانیان بر روی ششهزار جلد پوست گاو با آب طلا نوشته شده بود که اسکندر مقدونی آنرا به یغما برد و در آن زمان دانشمندان یونانی و مقدوینهای آنرا به زبان لاتین برگرداندند. به هر صورت آنچه نوشته به زبان مادی و هخامنشی بود نابود گردید.

دگرگونی و تغییر خطر و الفبا از پارسی باستان ابتدا به هخامنشی و سپس به پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی.

حمله اعراب بایران و سپس تهاجم ترکان و مغولان، که موجب گردید تمام کتب مذهبی، فرهنگی، تاریخی و علمی یا سوزانده شوند یا آنها را در رودخانه ها بریزند. بنابر دلایل بالا، اطلاع و آگاهی ما  از تاریخ و جغرافیا منحصر می گردید.

شاهنامه منشور ابومنصوری که سینه به سینه تا اواخر ساسانی حفظ گردیده و پس از آن بصورت مدون در آمده و فرزانه توس، فردوسی بزرگ آنرا به خط کشید. که در شاهنامه فردوسی هم اطلاع دقیقی از دوران ماد و اشکانی بدست می آید.

از دوران ساسانیان تعداد کمی کتب پهلوی در هند محفوظ مانده بود که پس از کشف آن کتب در قرن گذشته الفبای آن خوانده و آن متون بفارسی مروری برگردانده شد، اسناد فوق بیشتر در امور مذهبی بوده و اطلاعات اندکی در مورد تاریخ و جغرافیای دوران اشکانی و ساسانی بدست می دهد.

کشف رموز الفبا و خطوط سومری، کشوری، بابلی، ایلامی ، روستائی و پهلوی بوسیله دانشمندان غربی که موجب خواندن الواح آشوری، بابلی و سراسری گردید با کشف الفبای اوستائی، بخش های مختلفی از اوستا کشف و خوانده شد که سبب شناخت دین و تاریخ و جغرافیای پیش از هخامنشی گردید.

نوشته های مورخین باستانی غربی مانند: هرودت و گزنفون و موسی خورن ارمنی و دیگری، قسمتهائی از تاریخ و جغرافیای ایران را در پیش از ساسانی روشن می کند، هر چند این نوشته ها را نمی توان موفق و بیطرف دانست زیرا شرح جنگهای یونان و روم با ایران است. از جهت جغرافیائی، ذیقیمت است زیرا ذکر اسامی شهرها، رودها و کوهها، روشنگر وضع جغرافیائی آن زمان است ، اما از جهت تاریخی نمی تواند مورد اعتماد باشد. نمونه اینگونه اخبار مخدوش و غیر واقعی را بوسیله مورخین، در پنجاه سال اخیر در جنگهای بین المللی و منطقه ای دیده ایم که مورخ هر کشور، ازدیدگاه خود به قضیه پرداخت است.

بنابراین برای شناخت جغرافیای تاریخی استان مرکزی در دوران پیش از اسلام ضرورت دارد تا از کار محققین تا حدی بیطرف مدد جست، از جمله این ماخذ تاریخ ماد نوشته ی دیاکونوف و ایران در زمان ساسانی نوشته ی کریستین سن دانمارکی و ایران از آغاز تا اسلام گریشمن و دیگران است. در مورد بعد از اسلام اشکال چندانی وجود ندارد و می توان از تاریخهای طبری و ابن اثیر و تمام کتب مسالک و ممالک سود برد.

شهر اراک از نظر تاریخی نسبت به سایر شهرهای استان از قدمت چندانی برخوردار نیست ، زیرا زمان احداث شهر به دوره قاجار و سلطنت فتحعلی شاه می رسد . در اوایل سلطنت قاجار در بلوک عراق قسمت زیادی از محدوده ی استان مرکزی به علت وسعت زیاد و جمعیت فراوان ، همواره نا امن بود . در زمان فتحعلی شاه که قشونی به نام عراق تشکیل گردید یوسف خان گرجی از فتحعلی شاه تقاضا کرد تا برای این مرکز قشون عراق عجم به قلعه ایی نظامی احداث کند با احداث این قلعه به نام سلطان آباد بنای اولیه شهر نهاده شد که در سال 1231 شمسی به پایان رسید . هنگامی که راه آهن جنوب از کنار شهر عبور کرد و ایستگاهی در کنار آن احداث شد نام این ایستگاه را اراک گذاشتند . اراک در سال 1356 ش به عنوان مرکز استان مرکزی انتخاب و در سال 1357 شمسی رسماً تشکیلات استان مرکزی در این شهر مستقر شد . شهر قدیم اراک دارای چهار دروازه بود : 1 _ دروازه شهرجرد در مشرق 2 _ دروازه رازان در شمال 3 _ دروازه حاج علینقی در غرب 4 _ دروازه قبله در جنوب .

قلعه سلطان آباد یا بلده عراق در بدو تأسیس به منظور قلعه جنگی بنا شده بود و منظور بانی بیشتر از انتخاب محل به منظور جنبه سوق الجمیشی بوده است . این قلعه که در بین ولایات کزاز و فراهان در مقابل دربند کرهرود قرار گرفته برای جلوگیری بگفته مورخین وقت از اشرار فراهان جای متناسبی بوده است . قلعه سلطان آباد محصور به دیواری ضخیم و خندقی عظیم و عمیق به عمق 8 متر بوده است . عمارت دولتی در قسمت شمال شهر واقع شده است . در اطراف شهر هشت برج احداث شده بود که در سال 1244 چنانچه مکتوب است فتحعلی شاه در هنگام بازدید شهر 5 پنج عراده توپ برای حفاظت قلعه سلطان آباد در اختیار سپهدار ( یوسف خان ) گذاشت .

این شهر تا سال 1271 محل سکونت سپهدار قشون عراق بوده و نظری که دولت با آنجا داشته همان جنبه سوق الجیشی شهر بوده در این سال به نقل اعتمادالسلطنه میرزا حسن نایب الحکومه عراق دکاکین شهر سلطان آباد و باغات و عمارات دیوانی را مرمت و تعمیر و غرس اشجار کرده و از بلاد دیگر از هر قبیل صاحبان صنایع و حرف به این شهر آورده سکنی داد.

مورخین عموماً هر جا با شهر اراک رو برو شده اند نسبت بنای شهر را بشخص یوسف خان گرجی داده اند از نقل مورخین چنان بر می آید که شهر اراک را خود شخص یوسف خان از درآمدهای شخصی یا لااقل چنانچه بین عده ایی هم شهرت دارد و به همراهی و کمک متمکنین محل ساخته است . این شهر پس از ساخته شدن با تمام مضافات آن جزء املاک شخصی سپهدار بود تا در خلال سال های بین 1244 تا 48 که بر اثر باقی کار شدن یا نظایر آن به ضبط دولت درآمده است .

حاج زین العابدین شیروانی که کتاب بستان السیاحه خود را به سال 1248 به پایان رسانیده می نویسد : ً سلطان آباد که همان عراق عجم است و یوسف خان گرجی بنا نموده و به غلامحسین خان پسرش رسیده است و اکنون در ضبط دیوان اعلی است . ً

در جایی دیگر ذکر شده شهر اراک فعلی قبل از سال 1317 خورشیدی به نام عراق و پیش از آن به اسم سلطان آباد و در بدو امر عنوان قلعه سلطان آباد داشته است . شهر اراک از بناهای زمان فتحلعیشاه قاجار است که به دست محمد یوسف خان گرجی که گویا این شخص برادر یکی از همراهان شاه که از اهالی گرجستان بوده و به دلایلی شاه با سیاست وی را به بهانه امر و سامان دادن به این مناطق همراه سپاهی وی را گسیل داشته تا از مرکز دور باشد ) بنا شده تاریخ بنای شهر را چنانچه در افواه معروف است به حساب 1231 ضبط نموده اند . ولی چیزی که قابل ذکر است آن که بنای شهر مشتمل بر حدود پنج هزار خانواده و چهار راسته بازار مسقف و نیز مشتمل بر بنای بزرگ ارگ دولتی و مدرسه و عده زیادمسجد و حمام با حفظ آنکه بانی شهر در اکثر ایام خود در جبهه جنگ های ایران و عثمانی و ایران و روس بسر می برده و نیز سال های جنگ خیلی ممتد و طولانی بوده و نمی توان بطور قطع به سالی معین نسبت داد بلکه درباره آن باید گفت طرح شهر در سال فلان ریخته شده و بنای آن در خلال سنوات فلان تا فلان لااقل ده ، بیست سال طول کشیده است ، تا صورت شهر به خود گرفته است . به هرحال عراق واژه ای تازی و معرب آن اراک است . اعراب پس از استیلا بر ایران نواحی مابین دو رود دجله و فرات و نیز منطقه کوهستانی جبال را عراق عجم می گفتند .

همانطور که تا قبل از این اشاره کردیم شهر قدیم اراک دارای چهار دروازه بوده بازار کنونی اراک شبکه ارتباطی داخلی این دروازه ها بود و راه های اصلی و خارجی از این دروازه ها آغاز می شد . با عبور راه آهن از اراک و احداث خیابان و گذرگاه های جدید توسعه شهر در قسمت جنوب و جنوب غربی آغاز شد . براساس آمار کتاب ایرانشهر در سال 1320 ش ، جمعیت اراک 51000 نفر بود . از این تاریخ اراک نیز مانند سایر شهرهای کشور توسعه یافت . در سال های صلح و آرامش دیوارهای حفاظتی شهر برداشته شد و شهر اراک و نقشه منظم اولیه آن بی رویه رو به توسعه نهاد . موقعیت ترابری اراک مهمترین عامل توسعه شهر در سال های اخیر بوده است .

وجه تسمیه :

واژه اراک به معانی ، تخت پادشاهی _ پایتخت _ باغستان _ نخلستان ، شهرستان ، باغ و بارگاه اورده اند ، پروفسور هرتسفلد آلمانی ً اراک ً را بشکل فارسی کلمه ً عراق ً و به معنی سرزمین هموار دانسته است .

در زمان سلوکیان در منطقه ماد بزرگ بین همدان و ری شهری به نام کره نزدیک اراک کنونی وجود داشته است . واژه ً کره ً در دوران اسلامی به نام های الکرح _ کرح تغییر یافته است . از قرون اولیه اسلام و گسترش اسلام به داخل مرزهای کشور منطقه وسیع ماد بزرگ به جهان معرفی گردید ، در قرون دوم اسلامی نواحی بین همدان ، ری ، اصفهان را عراق نام نهادند .

شاه اسماعیل صفوی در سال 908 هـ ق سلطان مراد بایندری را که از مدعیان حکومت در منطقه بوده است شکست داد و بعد از این پیروزی بود که دستور داد در کرج آستانه امامزاده سهل بن علی را به دقت تعمیر کنند و بر روی آن گنبد و بارگاهی بزرگ بسازند از آن تاریخ شهر کرج را آستانه نامیده اند . در طول حکومت قاجاریه نیز شهرهایی نیز در این منطقه بنا و یا بازسازی گردید ، گرچه از زمان تأسیس شهر اراک ، مرکز استان بر مبنای سلطان بیشتر از دو قرن سپری نشده است ، طی این خطه از کشور مهد تربیت و پرورش علما ، رجال و دانشمندان و ادبای بزرگ بوده است که هر یک میراث جاودان ارزشمندی را در پهنه تاریخ و فرهنگ و ادب کشور از خود باقی گذارده اند .

 

 لینک مربوط به این مطلب:http://www.ostan-mr.ir/Recommend_ostan1.htm

ملاقات مادر شاه با استالین

ازبازی تقدیربا استالین که دشمن هیتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی که رضا ازایران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسیده بود، درتهران یک کنفرانس سران متفقین برگزارشد ورئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.

هیتلردچاربیماری روانی بوده است. این مرد دیوانه با روشن کردن آتش جنگ جهانی دوم میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و فقط 22 میلیون نفرازمردم روسیه قربانی امیال شیطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.

درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگلیسی‌ها وآمریکائی‌ها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران می‌دیدند وحاضرنشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادارکردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا ونخست وزیرانگلستان برود. اما "یوسف استالین" شخصا به کاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ایران ومن که مادرش بودم ودختران وسایرفرزندان رضا ملاقات کرد وعصرانه خورد.خوب. شما می‌دانید که استالین رهبراتحاد شوروی، یعنی بزرگترین کشور جهان، بود. استالین که درشوروی و درهمه دنیا به او " مرد آهنین" می‌گفتند نقش اول را درپیروزی متفقین وشکست حکومت آلمان داشت. درحقیقت اگر مدیریت " استالین" نبود جنگ به نفع هیتلر تمام می‌شد.استالین ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العاده‌ای کردند و بیشتراز27 میلیون نفرکشته دادند تا هیتلررا واداربه شکست کردند.

استالین درموقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او "یوسف یوسف زاده" وازاهالی گرجستان واصلا ایرانی است. محمد رضا ازاین حرف استالین به وجد آمد واظهارخوشحالی کرد که استالین اصالتا ایران می‌باشد.

به نظرمن استالین شبیه کشاورزهای قلچماق وقوی هیکل روستایی بود. به دستهایش نگاه کردم دیدم خیلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.

مداوم پیپ می‌کشید وهر دو سه جمله‌ای که می‌گفت ویا می‌شنید با صدای بلند می‌خندید.درخلال صحبت‌هایش اصلا اسمی از رضا نیآورد، فقط ازمحمد رضا پرسید که درکجا‌ها درس خوانده است؟

محمدرضا برایش توضیح داد که درسوئیس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است!

اوهمچنین به محمدرضا گفت که یک فرزند هم سن وسال او دارد که تحت اسارت آلمانی‌ها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است.

استالین که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگرهموطنانش در جنگ کشته می‌شوند فرزند خود را درجای امن پنهان کند وبه جبهه نفرستد.

ما همگی تحت تاثیرشخصیت جالب واستثنائی استالین قرارگرفته بودیم و باید بگویم که من هنوزتحت تاثیرشخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نکرده ام.البته همین آقای " استالین" که مرد خوبی بود یک کار بدی هم قبلا درمورد ما کرده بود وتیمورتاش را که وزیردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما یک وقت متوجه شدیم که خیلی دیر بود!

درحقیقت تیمورتاش ازهمان اوایل ورود به دربار و نزدیک شدن به رضا مامور شوروی بود وریز وقایع دربار و منویات و تصمیات رضا را به شوروی‌ها اطلاع می‌داد.

تیمورتاش دستگیروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت کردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نکرد ومدام پافشاری می‌کرد که این داستان را انگلیسی‌ها برای او ساخته اند تا او را نابود کنند.

درسالهای بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند اکثرآنها را با بانوانشان ملاقات کردم. ولی هیچکدام آنها را مانند هیتلرو استالین نیافتم.

درمورد استالین این نکته را هم باید بگویم برعکس آنکه ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسیارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.

برعکس هیتلرکه مدام پلک‌هایش را بهم می‌زد و دور اطاق راه می‌رفت و روی پاهایش چرخ می‌زد وحرکات عجیب وغریب می‌کرد، استالین خیلی راحت و آرام وآسوده بود ویک نوع لبخند شیرین ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.

این نوع رفتارازرهبر بزرگترین کشورجهان که مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی که فرزند ارشدش دراسارت آلمانی‌ها بود بسیار برای ما عجیب به نظرمی رسید.موقعی که استالین با ما دست داد جمله‌ای به روسی گفت که جزمن دیگران معنای آنرا نفهمیدند.یک نفردیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: " رفیق استالین می‌گوید زبان فارسی نمی داند آیا دربین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟"

من گفتم: " دا"

استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد.

من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین می‌گویند: " حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسی‌ها را می‌داند..."محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت" بله. انگلیسی‌ها، فرانسه و آلمانی را صحبت می‌کنم.

استالین خندید وجمله دیگری را به زبان آورد.

دیلماج فورا ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین می‌گویند: ممکن است شما زبان امپریالیست‌ها را خوب یاد بگیرید اما هرگزنمی توانید ازنقشه‌های آنها مطلع بشوید!"

استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر) بلکه یک پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگر می خواهد موفق شود باید کشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمین‌ها را به آنها بدهد.

اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیست‌ها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را ازمملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطربیفتد او را هم ازکشوربیرون خواهند انداخت.استالین با آنکه می‌دانست ما ناراحت می‌شویم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذارکند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!

استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت

محمدرضا و ما هیچ نمی گفتیم و فقط گوش می‌کردیم. درپایان محمد رضا به استالین گفت: "من از توجهات شما تشکر می‌کنم. اما نوع حکومت ایران را مردم ایران انتخاب کرده اند و تا وقتی مردم اینطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم کرد!"

بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما کرد و وقتی فهمید پدرمن ازمهاجرین قفقازی بوده و زبان روسی می‌دانسته خیلی اظهارخوشحالی کرد وگفت قفقاز به واسطه کوهستان‌های صعب العبور و جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است وخیلی ازمردان ناحیه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمان‌ها هستند. درآن موقع قفقاز یک منطقه وسیع درجنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود وجمهوری‌های مختلف مثل آذربایجان وارمنستان وغیره وذالک وجود نداشت.وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا کمی این پا وآن پا کرد و گفت: " آیا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟!"

استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملت‌های تحت استعماروسلطه امپریالیست‌ها است وبطورکلی با حکومت‌های فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی کند وامیدواراست خود مردم این کشورها حقوق ازدست رفته خود را استیفا نمایند!"بعد چون متوجه شد که محمدرضا ازاین پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپریالیست‌ها تا روزی که یک قطره نفت درایران وخاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیست‌ها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد.ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم وفکرکردیم که استالین ما را به عدم مداخله شوروی درامورایران مطمئن کرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیست‌ها معرفی کرده و درواقع به ما صراحتا توهین کرده است. منظور ازامپریالیست‌ها درسخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپا بودند.

البته استالین آلمان را هم امپریالیست می‌دانست ومی گفت این جنگ ) جنگ جهانی دوم( یک جنگ میان امپریالیست‌ها برسرتقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده اند.

استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود درکاخ بازدید کرد وبخصوص تابلوهای کمال الملک بسیارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را دراین کاخ محبوس کرده ومردم کشورت را ازدیدن آنها محروم ساخته‌ای ؟!ارزش این آثاروقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است.

ما از این حرف‌های استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم.

البته روسای ممالک آمریکا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نیامدند وتوهین آنها بزرگترازحرف‌های سرد استالین بود.

ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیرروسیه درتهران و چند نفری که همراه استالین بودند درحضوراوآب می‌خوردند، راحت می‌خندیدند وپایشان را روی پایشان می‌انداختند و یا سیگار می‌کشیدند.

آنها درخطاب قراردادن استالین هم هیچ عبارت محترمانه‌ای به کارنمی بردند و فقط به او می‌گفتند: " رفیق استالین!" و این برای ما عجیب بود که روس‌ها اینهمه نسبت به رهبر خودشان‌بی‌ادب باشند. یک میرزای ادارات ما بیشتر ازاستالین کبکبه و دبدبه دا

توضیح مدیر وبلاگ: 

 وقتی پسر استالین در اسارت   آلمان ها بود  پیشنهاد دادند که او را با یک جنرال آلمانی تعویض کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. او در جواب به این پیشنهاد گفته است: یک سرباز به اندازه یک جنرال نمی ارزد" بهرحال پسر استالین  در اردوی آلمان ها کشته شد. 

 لینک مطلب: 

http://www.irannewsagency.com/index.php?news=6947

اول اردیبهشت، سالروز در گذشت ملک الشعرای بهار

اول اردیبهشت 1330 هجری شمسی میرزا محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرا و متخلص به بهار، شاعر و نویسنده توانای ایران و از رجال سیاسی این مرز و بوم بدرود حیات گفت. اشعار بهار زبان حال مردم، و نماینده افکار و آمال توده آزادیخواه بود و او با سروده هایش از اوضاع مملکت و امور سیاسی آن دوره انتقاد می کرد. بهار بعد از درگذشت پدر، ملک الشعرای آستان قدس رضوی شد و در مشهد روزنامه بهار را منتشر ساخت. در سال 1336 هجری شمسی انجمن ادبی دانشکده را در تهران تأسیس کرد و با دیگر ادیبان به فعالیت پرداخت.«دیوان اشعار»، تصحیح دو متن قدیمی و ارزشمند به نام های تاریخ سیستان، و مجمل التواریخ و القصص و«همچنین مختصر تاریخ احزاب سیاسی» از مهمترین آثار بهار به شمار می روند.

                                                  

                                              

شرح زندگی ملک الشعراء بهار

میرزا محمد تقی ملک الشعراء بهار در تاریخ 13 ربیع الاول سال 1304 قمری در شهر مشهد پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش حاج میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری و ملقب به ملک الشعرا ابن حاج محمد باقر کاشانی، رئیس صنف حریربافان مشهد و او پسر حاج عبدالقدیر خاراباف ساکن کاشان بوده است . پدر بهار در مشهد تولد یافته است اما حرفه ی پدری و اجدادی را مانند سایر برادران خود دنبال نکرده و در مشهد به تحصیل علوم ادبیه و عربیه و زبان فرانسه و فقه و حکمت پرداخته و در عصر خود یکی از فضلای مشهور خراسان به شمار می آمده است. شعر را به سبک امیر معزی می گفته و در ساخت قصیده و مسمط و غزل و مثنوی استاد بود، لیکن بیشتر اشعار او قصیده است.

مادر بهار از یک خانواده ی تاجر و اصیلی است که جد او از معارف گرجستان و از نژاد مسیحیان قفقاز بوده و در جنگ های روس و ایران با جمعی دیگر به وسیله ی عباس میرزا نایب السلطنه به اسارت به ایران آورده شده و به دین اسلام در آمده است.

ملک الشعراء بهار اصول ادبیات را در نزد پدر آموخته و پس از مرگ پدر که 18 سال بیشتر نداشت، تحصیلات ادبی را نزد مرحوم ادیب نیشابوری که از ادبا و شعراء مشهور بود و نیز سایر فضلای معاصر، دنبال کرد و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را در مدرسه نواب در خدمت اساتید آن فن تکمیل نمود. بهار از سنین کودکی ودر زمان حیات پدر قریحه ی ادبی خود را گاه به گاهی بروز می داد و ذوق فطری و خدادادی خویش را ضمن گفتار و کردار کودکانه خویش آشکار می ساخت. در خلال یادداشتهای او می خوانیم هنگامی که در سن ده سالگی با پدر و مادر به سفر کربلا رفته بودند شب هنگام، در بیستون عقرب جراری در بساط آن ها راه یافته و به ضربه کفش و لگد کشته می شود و بهار ده ساله این بیت را بدان مناسبت می سازد و برای پدر می خواند:

به بیستون چو رسیدم یک عقربی دیدم                   اگر غلط نکنم از لیفند فرهاد است

پدر بارها در محافل دوستان خود این شعر فرزند را به رسم استهزا می خواند و می خندید. در سنین سیزده و چهارده سالگی نیز اشعاری از او در دست است که غالباً اشعار اساتید را تضمین می کرده است .

با این وصف، پدر در تشویق او به شعر و شاعری کوتاهی می کرد؛ زیرا نمی خواست فرزندش حرفه ی شاعری را پیشه ی خود سازد و پیوسته به او می گفت: «در دوران آینده با شاعری کسی نمی تواند نان بخورد یا دنبال کسب و تجارت برود.»

و در این راه او را تشویق فراوان می کرد اما چون بهار ذاتاًً شاعر بود و شاعر هیچگاه نمی تواند به عالم مادیات و کسب مال و منال قدم بگذارد، علی رغم آمال پدر وبه ذائقه ذوق فطری و طبع سرشار ادبی دنبال سخنوری و شاعری و نویسندگی را گرفت و تا بدان پایه رسید که در فن خود شهرت فراوان یافت.

بهار پس از فوت پدر در گفتن شعر رفته رفته چنان مهارت به خرج داد که جز معدودی از اساتید، سایر فضلای خراسان آن را باور نکرده و می گفتند اشعار پدرش را به نام خود می خواند. پیش از آنکه حکام و امرای خراسان در محافل علنی مکرر وی را امتحان کردند و او قصاید خاصی را که از لحاظ لفظی و معنایی تازگی داشت، می سرود و به خوبی از عهده امتحان برمی آمد، اما حسودان و معاندین او رشته ی تهمت را از در دیگر تاب داده و گفتند کس دیگری است که برای او شعر می سازد. در همان ایام بود که گفتگوی مسافرت مظفرالدین شاه به خراسان، در مشهد شایع شد. بهار برای اینکه سِمت ملک الشعرایی خود را پس از صبوری محرز سازد و خود را به شاه بشناساند اولین قصیده خویش را برای عرضه داشتن به شاه پس از ورود به مشهد ساخت که مطلع آن، این است:

رسید موکب فیروز خسرو ایران            اَیا خراسان، دیگر چه خواهی از یزدان

در این قصیده، شکوه معاندین و حسودان خود را به شاه عرضه می دارد و ضمناً خطاب به آنان چنین می گوید:

تو سبک من نشناسی ز شاعران دگر           چرا ز بی خردی برنهیم این بهتان

پس از صبوری اینک منم که شعر مرا             برد به هدیه به جای متاع بازرگان

به خرد سالی آنسان چکامه بسرایم     که سالخورده سخندان سرودنش نتوان

باری عاقبت کار او با مفتریان درباره ی امتحان به بدیهه گفتن رسید و مشکلترین امتحانات که سرودن رباعیات به طریق جمع بین الاضداد باشد در مجالس به او تکلیف می شد. در محفلی گفتند این چهار لفظ را در چهار مصراع به وزن رباعی بگوئید و آن چهار این بود: تسبیح، چراغ، نمک ، چنار. بهار این رباعی را در چند لحظه بساخت:

به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار                           گفتا ز چراغ زهد ناید انوار

کس شهد ندیده است درکان نمک             کس میوه نچیده است از شاخ چنار

باز رباعی دیگری با این چهار چیز طرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست                  خون دل انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصه مشت است و درفش              جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

پس دوستان به شاعری واستادی او معترف و دشمنان از هرزه درایی ظاهراً منصرف شدند.

بهار در یادداشت های خود چنین می نویسد:« از آن پس به تکمیل معلومات خود پرداخته، بر آن شدم که به تهران آمده، به کمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جدید به فرنگستان رهسپار شوم، لیکن دو چیز در پیش این مقصود دیوار کشید، یکی بی سرپرست بودن خانواده که مادر، خواهر و دو برادر کوچک  بودند و معیشت آنان را بایستی تدارک و اطفال را تربیت نماید، دیگر انقلابات ایران بود که در سال 1324 قمری، دو سال پس از مرگ پدر روی نموده و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشیده و در هر سری شوری دیگر انداخت».

از این زمان است که بهار با شخصیت مستقل و خاصی که یافته بود وارد زندگی سیاسی و اجتماعی می شود. بهار از آن جمله جوانانی بود که در چنین جریان های سیاسی حاد بدون تردید و دودلی و با ایمان راسخ به صف انقلابیون می پیوندد. در واقع روح پرشور شاعرانه و احساسات تند میهن پرستانه ی او را، هیچ دسته ی دیگری قانع نمی ساخت. بهار برای اجرای آمال وطنی مقالات سیاسی و اشعار مهیج و ترانه های ملی در تهییج ملیون و زعمای مشروطیت و مذمت محمد علیشاه و سایر سران مستبد می ساخت و در روزنامه خراسان که در مشهد محرمانه چاپ و نشر می شد بدون امضاء انتشار می داد. گوینده این اشعار و مقالات در ابتدا نامعلوم و رفته رفته معرفی شده، مورد تحسین و ستایش عموم واقع شد. چنان که خود می نویسد: «من در خراسان یکی از آنها بودم که از وضع تهران راضی نبودند و در انجمن های سرّی، سری برده و دست داشتیم. نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی من در بین سال های 1325 و 1326 قمری و هنگام کشاکش بین شاه و مجلسیان و سال اول بسته شدن در مجلس در روزنامه ی خراسان که آن هم محرمانه چاپ می شد، بدون امضاء انتشار می یافت و بر دل های آزادیخواهان می نشست.»

پس از جدالی که میان محمد علیشاه و ملت در گرفت که به پیروزی انقلابیون ختم شد، دو عقیده متضاد، دو عقیده تند و معتدل بین سران و پیشقدمان آزادی ایجاد گشت. در مشهد حزب تندرو و دمکرات قدرت بسیاری یافت و کمیته ی حزب دمکرات خراسان، انتخاب گردید و بهار هم یکی از اعضاء کمیته مزبور بود.

پس از تشکیل این کمیته، او روزنامه ی نوبهار را به امتیاز و مسوولیت خویش به عنوان ناشر افکار حزب در مشهد انتشار داد. بهار در دوره ی چهارم از شهر بجنورد، در دوره پنجم از ترشیز و در دوره ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد.

اما از اواخر دوره ی ششم در اثر جریان های سیاسی خاصی که پیش آمده بود امکان فعالیت های سیاسی از بهار سلب شد. بهار مدت یکسال در دارالمعلمین عالی که هسته ی دانشسرای امروز می باشد به تدریس تاریخ ادبیات ایران و همچنین به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تألیف کتب درسی پرداخت.

درهمین ایام بود که بهار در اثر دروغ های دروغپردازان، به اتهام هایی ناروا زندانی و چهارده ماه به اصفهان تبعید شد.

این نکته جالب است که دوره ی زندان و تبعید از پر بهره ترین سال های زندگی ادبی او بوده است. مثنوی «کارنامه زندان»، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» قطعه مفصل و معروف «شباهنگ» و قصاید دیگر را او در این زمان سروده است.

بهار در سال 1324 خورشیدی در زمان نخست وزیری دوم احمد قوام، به وزارت فرهنگ منصوب شد.

وی در دوره پانزدهم نیز از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراکسیون دموکرات را به عهده گرفت. اما کسالت مزاج و اختلاف هایی که پیدا شده بود نگذاشت او در مجلس کار کند. او در سال 1326 خورشیدی برای معالجه به سوئیس رفت و پس از بهبود در سال 1328 به ایران بازگشت. آخرین فعالیت اجتماعی بهار که در واقع از نظر او فعالیت سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بوده است.

او می گفت که «من امر صلح را به خاطر صلح نه به خاطر آن کسانی که درباره آن صحبت می کنند، دوست می دارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشد و خواه از شوروی و چین؛ فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است».

بهار در اردیبهشت ماه سال 1330 خورشیدی در گذشت. او را در شمیران، در باغ آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپردند.

آثار ملک الشعراء عبارتند از: دیوان شعرا، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی و بیش از صد مقاله در زمینه های مختلف که در مجلات و روزنامه های روزگار آن زمان به چاپ رسیده است. در ضمن او به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تالیف کتاب های درسی عصر خود هم پرداخته و مجله های نوبهار و تازه بهار و مجله دانشکده را نیز منتشر کرده است.

 منبع:    http://old.tebyan.net/teb.aspx?nId=1793

زندگی نامه علی اسفندیاری( نیمایوشیج)

علی اسفندیاری با نام هنری « نیما یوشیج » پدر شعر نوی پارسی و آغازگر فصلی نوین در ادبیات منظوم . روستایی زاده ای اهل یوش مازندران بود . خودش در زندگی نامه ی خود نوشتی که به سال 1325 نگاشته می گوید : ... در سال هزار و سیصد و پانزده هجری قمری (1276 شمسی ) ابراهیم نوری ـ مرد شجاع و عصبانی ـ از افراد یکی از دودمان های قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم . پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پانزدهمین سال زمانی که او در مسقط الراس ییلاقی خود « یوش » منزل داشت , من به دنیا آمدم . پیوستگی من از طرف جده به گرجی های متواری از دیر زمانی در این سرزمین می رسد.

                                                                        

                                                                nima yushij

                                                         

زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق ـ قشلاق می کند و شب بالای کوه ها ساعت های طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند. »

اقوام نزدیک علی , او و برادرش را به مدرسه ی کاتولیک سن لوئی در تهران فرستادند و وی در آن جا زبان فرانسه را آموخت . هر چند خاطرات خوشی از دوران مدرسه ندارد , اما در همین دوران است که به تشویق معلم خود نظام وفا به شعر روی می آورد. نیما یوشیج در ابتدا به سبک کهن خراسانی شعر می گفت که به تعبیر خودش « همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کم تر مربوط با خصایص زندگی مشخص گوینده وصف می شود. »

اما پس از چندی , ورود او به دنیای ادبیات فرانسه افق های جدیدی در فراسوی نگاه او گسترد . در سال 1300 منظومه ای به نام « قصه ی رنگ پریده » انتشار داد که در واقع سرآغاز شعر نوی نیمایی است و در همان سال منظومه ی « افسانه » را سرود که قسمتی از آن در روزنامه ی میرزاده ی عشقی به چاپ رسید.

نیما می گوید : « در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر به کار گرفته می شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آن ها بنا بر هوس و فانتزی نیست . من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم . هر کلمه ی من از روی قاعده ی دقیق به کلمه ی دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است .

مایه ی اصلی اشعار من , رنج است . به عقیده ی من گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم . فرم و کلمات و وزن و قافیه , در همه وقت برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آن ها بوده ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد. »

نیما یوشیج شاعری اجتماعی بود و در بسیاری از شعرهای خود به زبان غیرمستقیم , محیط وحشت ستمشاهی را نمایانده است . او با وجود ارائه ی سبک و شیوه ی نو , از مدافعان جدی ادب و هنر اصیل ایران بود. اما به خاطرنو گرایی اش مورد نقد فراوان واقع شد. به گفته ی خودش :

« من مخالف بسیار دارم . چون من به طور روزمره دریافته ام . مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی نتیجه ی کار من است . مخصوصا بعضی از اشعار مخصوص تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند , مبهم است . اما انواع شعرهای من زیادند. چنان که دیوانی به زبان مادری خود به اسم « روجا » دارم . می توانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد , بدون سر و صدا می توان آب برداشت . »

نیما یوشیج در سال 1338 پس از بازگشت از سفری به یوش , در اثر ابتلا به ذات الریه درگذشت .

آی آدم ها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آری آدم ها که بر ساحل بساط دل گشا دارید

نان به سفره , جامه تان بر تن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

بازمی دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر رمان بی تابی اش افزون

می کند زین آب ها بیرون گاه سر گه پا

آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جان افتاده , بس مدهوش

می رود نعره زنان ; وین بانگ باز از دور می آید :

« آی آدم هالله »

و صدای باد هر دم دل گزاتر

در صدای باد بانگ او رساتر

از میان آب های دور یا نزدیک

باز در گوش این نداها

« آی آدم هالله »

منبع:

http://www.jomhourieslami.com/1385/13850331/13850331_jomhori_islami_11_honar_va_adabiat.HTML