ازبازی تقدیربا استالین که دشمن هیتلربود هم ملاقات داشته ام. موقعی که رضا ازایران خارج شده ومحمدرضا به سلطنت رسیده بود، درتهران یک کنفرانس سران متفقین برگزارشد ورئیس جمهوری آمریکا، نخست وزیر انگلستان ورهبراتحاد شوروی به تهران آمدند.
هیتلردچاربیماری روانی بوده است. این مرد دیوانه با روشن کردن آتش جنگ جهانی دوم میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و فقط 22 میلیون نفرازمردم روسیه قربانی امیال شیطانی او شدند و جان خود را ازدست دادند.
درآن موقع محمد رضا جوان بود وانگلیسیها وآمریکائیها هم چون ایران را اشغال کرده بودند خود را حاکم ایران میدیدند وحاضرنشدند به دیدن محمدرضا بیایند، بلکه محمدرضا را وادارکردند تا به دیدن رئیس جمهوری آمریکا ونخست وزیرانگلستان برود. اما "یوسف استالین" شخصا به کاخ سعد آباد آمد وبا شاه جوان ایران ومن که مادرش بودم ودختران وسایرفرزندان رضا ملاقات کرد وعصرانه خورد.خوب. شما میدانید که استالین رهبراتحاد شوروی، یعنی بزرگترین کشور جهان، بود. استالین که درشوروی و درهمه دنیا به او " مرد آهنین" میگفتند نقش اول را درپیروزی متفقین وشکست حکومت آلمان داشت. درحقیقت اگر مدیریت " استالین" نبود جنگ به نفع هیتلر تمام میشد.استالین ومردم شوروی ازخودگذشتگی فوق العادهای کردند و بیشتراز27 میلیون نفرکشته دادند تا هیتلررا واداربه شکست کردند.
استالین درموقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او "یوسف یوسف زاده" وازاهالی گرجستان واصلا ایرانی است. محمد رضا ازاین حرف استالین به وجد آمد واظهارخوشحالی کرد که استالین اصالتا ایران میباشد.
به نظرمن استالین شبیه کشاورزهای قلچماق وقوی هیکل روستایی بود. به دستهایش نگاه کردم دیدم خیلی قوی ودارای انگشتان زمخت وگوشت آلود است.
مداوم پیپ میکشید وهر دو سه جملهای که میگفت ویا میشنید با صدای بلند میخندید.درخلال صحبتهایش اصلا اسمی از رضا نیآورد، فقط ازمحمد رضا پرسید که درکجاها درس خوانده است؟
محمدرضا برایش توضیح داد که درسوئیس بوده است. استالین گفت که در یک مدرسه مذهبی درگرجستان درس خوانده ولی بعدا ازمدرسه مذهبی فرار کرده و تحصیل را هم رها کرده است!
اوهمچنین به محمدرضا گفت که یک فرزند هم سن وسال او دارد که تحت اسارت آلمانیها است. ما خیلی تعجب کردیم که فرزند استالین کبیر به اسارت درآمده است.
استالین که متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان اوهستند و یک رهبر نمی تواند وقتی فرزندان دیگرهموطنانش در جنگ کشته میشوند فرزند خود را درجای امن پنهان کند وبه جبهه نفرستد.
ما همگی تحت تاثیرشخصیت جالب واستثنائی استالین قرارگرفته بودیم و باید بگویم که من هنوزتحت تاثیرشخصیت آن مرد بزرگ هستم و تا امروزاو را فراموش نکرده ام.البته همین آقای " استالین" که مرد خوبی بود یک کار بدی هم قبلا درمورد ما کرده بود وتیمورتاش را که وزیردربارشاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما یک وقت متوجه شدیم که خیلی دیر بود!
درحقیقت تیمورتاش ازهمان اوایل ورود به دربار و نزدیک شدن به رضا مامور شوروی بود وریز وقایع دربار و منویات و تصمیات رضا را به شورویها اطلاع میداد.
تیمورتاش دستگیروزندانی شد، بعد هم اورا درزندان راحت کردند، اما چون آدم سفت وسختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نکرد ومدام پافشاری میکرد که این داستان را انگلیسیها برای او ساخته اند تا او را نابود کنند.
درسالهای بعد که پسرم جانشین پدرش شد و سلاطین زیادی به ایران آمدند اکثرآنها را با بانوانشان ملاقات کردم. ولی هیچکدام آنها را مانند هیتلرو استالین نیافتم.
درمورد استالین این نکته را هم باید بگویم برعکس آنکه ما شنیده بودیم آدم خشن و مستبدی هست، بسیارمهربان وخنده رو وبذله گو بود.
برعکس هیتلرکه مدام پلکهایش را بهم میزد و دور اطاق راه میرفت و روی پاهایش چرخ میزد وحرکات عجیب وغریب میکرد، استالین خیلی راحت و آرام وآسوده بود ویک نوع لبخند شیرین ودلچسب وآرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.
این نوع رفتارازرهبر بزرگترین کشورجهان که مردمش درخط اول جبهه جنگ قرارداشتند و از مردی که فرزند ارشدش دراسارت آلمانیها بود بسیار برای ما عجیب به نظرمی رسید.موقعی که استالین با ما دست داد جملهای به روسی گفت که جزمن دیگران معنای آنرا نفهمیدند.یک نفردیلماج سفارت روسیه که همراه او بود گفت: " رفیق استالین میگوید زبان فارسی نمی داند آیا دربین شما کسی هست که زبان روسی بداند؟"
من گفتم: " دا"
استالین رو به محمد رضا کرد و جمله دیگری را به زبان آورد.
من معنای آنرا فهمیدم ولی چیزی نگفتم. بهمین خاطردیلماج سفارت روس جمله استالین را ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین میگویند: " حتما شاه جوان ایران زبان انگلیسیها را میداند..."محمدرضا به علامت تائید سرخود را تکان داد و گفت" بله. انگلیسیها، فرانسه و آلمانی را صحبت میکنم.
استالین خندید وجمله دیگری را به زبان آورد.
دیلماج فورا ترجمه کرد وگفت: " رفیق استالین میگویند: ممکن است شما زبان امپریالیستها را خوب یاد بگیرید اما هرگزنمی توانید ازنقشههای آنها مطلع بشوید!"
استالین دراین ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر) بلکه یک پدربزرگ ( مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالین چند نصیحت تند و صریح به محمد رضا کرد و به او گفت فئودالیسم یک سیستم قرون وسطائی است و شاه جوان ایران اگر می خواهد موفق شود باید کشاورزان را ازدست استثمارگران نجات دهد و زمینها را به آنها بدهد.
اوهمچنین به محمد رضا گفت نباید به حمایت امپریالیستها مطمئن باشد زیرا آنها همانطورکه رضاشاه را ازمملکت بیرون انداختند اگرمنافعشان به خطربیفتد او را هم ازکشوربیرون خواهند انداخت.استالین با آنکه میدانست ما ناراحت میشویم، اظهارداشت شاه جوان بهتر است دراولین فرصت مناسب حکومت را به مردم واگذارکند و بساط سلطنت را که یک سیستم قرون وسطایی است جمع آوری نماید!
استالین به محمد رضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع آوری خواهند کرد واگراوخود دربرچیدن سلطنت پیش قدم شود نام نیکی ازخود درتاریخ به یادگار خواهد گذاشت.
محمدرضا و ما هیچ نمی گفتیم و فقط گوش میکردیم. درپایان محمد رضا به استالین گفت: "من از توجهات شما تشکر میکنم. اما نوع حکومت ایران را مردم ایران انتخاب کرده اند و تا وقتی مردم اینطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم کرد!"
بعد استالین که متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی ازما کرد و وقتی فهمید پدرمن ازمهاجرین قفقازی بوده و زبان روسی میدانسته خیلی اظهارخوشحالی کرد وگفت قفقاز به واسطه کوهستانهای صعب العبور و جغرافیای خشن مهد پرورش مردان سخت کوش است وخیلی ازمردان ناحیه قفقازدرصف مقدم جنگ با آلمانها هستند. درآن موقع قفقاز یک منطقه وسیع درجنوب شوروی به مرکزیت تفلیس بود وجمهوریهای مختلف مثل آذربایجان وارمنستان وغیره وذالک وجود نداشت.وقتی مجلس کمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا کمی این پا وآن پا کرد و گفت: " آیا دولت اتحاد شوروی وعالی جناب استالین با سلطنت من مخالف هستند؟!"
استالین گفت: دولت شوروی به واسطه مسلک خود حامی ملتهای تحت استعماروسلطه امپریالیستها است وبطورکلی با حکومتهای فردی مخالف است اما درامورداخلی آنها دخالت نمی کند وامیدواراست خود مردم این کشورها حقوق ازدست رفته خود را استیفا نمایند!"بعد چون متوجه شد که محمدرضا ازاین پاسخ اوقانع نشده است گفت: امپریالیستها تا روزی که یک قطره نفت درایران وخاورمیانه موجود است این منطقه را رها نخواهند کرد واتحاد شوروی قصد ندارد با امپریالیستها وارد جنگ شود. بنابراین با حکومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد کرد.ما معنای این حرف را خوب نفهمیدیم وفکرکردیم که استالین ما را به عدم مداخله شوروی درامورایران مطمئن کرده است، اما بعدا مرحوم قوام السلطنه به ما گفت استالین خیلی صریح شاه جوان را عامل امپریالیستها معرفی کرده و درواقع به ما صراحتا توهین کرده است. منظور ازامپریالیستها درسخن استالین آمریکا، انگلیس و کشورهای اروپا بودند.
البته استالین آلمان را هم امپریالیست میدانست ومی گفت این جنگ ) جنگ جهانی دوم( یک جنگ میان امپریالیستها برسرتقسیم غنائم و مناطق نفوذ است که پای اتحاد شوروی را هم ناخواسته به آن کشیده اند.
استالین درموقع ترک کاخ سعد آباد ازچند تابلوی نقاشی موجود درکاخ بازدید کرد وبخصوص تابلوهای کمال الملک بسیارمورد توجه اش قرارگرفت وبه محمد رضا گفت چه فایده دارد که این آثار با ارزش هنری را دراین کاخ محبوس کرده ومردم کشورت را ازدیدن آنها محروم ساختهای ؟!ارزش این آثاروقتی است که همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. این خود خواهی شما است که چنین آثاری را برای تزئین کاخ خود قرارداده و حق مردم برای تماشای آنها را پایمال کرده اید. این یک اخلاق منحط امپریالیستی است.
ما از این حرفهای استالین خیلی رنجیده خاطرشدیم. اما درآن وضعیت نمی توانستیم اعتراض بکنیم.
البته روسای ممالک آمریکا وانگلستان به ملاقات محمدرضا نیامدند وتوهین آنها بزرگترازحرفهای سرد استالین بود.
ما خیلی تعجب کردیم که دیلماج سفارت روس، سفیرروسیه درتهران و چند نفری که همراه استالین بودند درحضوراوآب میخوردند، راحت میخندیدند وپایشان را روی پایشان میانداختند و یا سیگار میکشیدند.
آنها درخطاب قراردادن استالین هم هیچ عبارت محترمانهای به کارنمی بردند و فقط به او میگفتند: " رفیق استالین!" و این برای ما عجیب بود که روسها اینهمه نسبت به رهبر خودشانبیادب باشند. یک میرزای ادارات ما بیشتر ازاستالین کبکبه و دبدبه دا
توضیح مدیر وبلاگ:
وقتی پسر استالین در اسارت آلمان ها بود پیشنهاد دادند که او را با یک جنرال آلمانی تعویض کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. او در جواب به این پیشنهاد گفته است: یک سرباز به اندازه یک جنرال نمی ارزد" بهرحال پسر استالین در اردوی آلمان ها کشته شد.
لینک مطلب:
اول اردیبهشت 1330 هجری شمسی میرزا محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرا و متخلص به بهار، شاعر و نویسنده توانای ایران و از رجال سیاسی این مرز و بوم بدرود حیات گفت. اشعار بهار زبان حال مردم، و نماینده افکار و آمال توده آزادیخواه بود و او با سروده هایش از اوضاع مملکت و امور سیاسی آن دوره انتقاد می کرد. بهار بعد از درگذشت پدر، ملک الشعرای آستان قدس رضوی شد و در مشهد روزنامه بهار را منتشر ساخت. در سال 1336 هجری شمسی انجمن ادبی دانشکده را در تهران تأسیس کرد و با دیگر ادیبان به فعالیت پرداخت.«دیوان اشعار»، تصحیح دو متن قدیمی و ارزشمند به نام های تاریخ سیستان، و مجمل التواریخ و القصص و«همچنین مختصر تاریخ احزاب سیاسی» از مهمترین آثار بهار به شمار می روند.
شرح زندگی ملک الشعراء بهار
میرزا محمد تقی ملک الشعراء بهار در تاریخ 13 ربیع الاول سال 1304 قمری در شهر مشهد پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش حاج میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری و ملقب به ملک الشعرا ابن حاج محمد باقر کاشانی، رئیس صنف حریربافان مشهد و او پسر حاج عبدالقدیر خاراباف ساکن کاشان بوده است . پدر بهار در مشهد تولد یافته است اما حرفه ی پدری و اجدادی را مانند سایر برادران خود دنبال نکرده و در مشهد به تحصیل علوم ادبیه و عربیه و زبان فرانسه و فقه و حکمت پرداخته و در عصر خود یکی از فضلای مشهور خراسان به شمار می آمده است. شعر را به سبک امیر معزی می گفته و در ساخت قصیده و مسمط و غزل و مثنوی استاد بود، لیکن بیشتر اشعار او قصیده است.
مادر بهار از یک خانواده ی تاجر و اصیلی است که جد او از معارف گرجستان و از نژاد مسیحیان قفقاز بوده و در جنگ های روس و ایران با جمعی دیگر به وسیله ی عباس میرزا نایب السلطنه به اسارت به ایران آورده شده و به دین اسلام در آمده است.
ملک الشعراء بهار اصول ادبیات را در نزد پدر آموخته و پس از مرگ پدر که 18 سال بیشتر نداشت، تحصیلات ادبی را نزد مرحوم ادیب نیشابوری که از ادبا و شعراء مشهور بود و نیز سایر فضلای معاصر، دنبال کرد و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را در مدرسه نواب در خدمت اساتید آن فن تکمیل نمود. بهار از سنین کودکی ودر زمان حیات پدر قریحه ی ادبی خود را گاه به گاهی بروز می داد و ذوق فطری و خدادادی خویش را ضمن گفتار و کردار کودکانه خویش آشکار می ساخت. در خلال یادداشتهای او می خوانیم هنگامی که در سن ده سالگی با پدر و مادر به سفر کربلا رفته بودند شب هنگام، در بیستون عقرب جراری در بساط آن ها راه یافته و به ضربه کفش و لگد کشته می شود و بهار ده ساله این بیت را بدان مناسبت می سازد و برای پدر می خواند:
به بیستون چو رسیدم یک عقربی دیدم اگر غلط نکنم از لیفند فرهاد است
پدر بارها در محافل دوستان خود این شعر فرزند را به رسم استهزا می خواند و می خندید. در سنین سیزده و چهارده سالگی نیز اشعاری از او در دست است که غالباً اشعار اساتید را تضمین می کرده است .
با این وصف، پدر در تشویق او به شعر و شاعری کوتاهی می کرد؛ زیرا نمی خواست فرزندش حرفه ی شاعری را پیشه ی خود سازد و پیوسته به او می گفت: «در دوران آینده با شاعری کسی نمی تواند نان بخورد یا دنبال کسب و تجارت برود.»
و در این راه او را تشویق فراوان می کرد اما چون بهار ذاتاًً شاعر بود و شاعر هیچگاه نمی تواند به عالم مادیات و کسب مال و منال قدم بگذارد، علی رغم آمال پدر وبه ذائقه ذوق فطری و طبع سرشار ادبی دنبال سخنوری و شاعری و نویسندگی را گرفت و تا بدان پایه رسید که در فن خود شهرت فراوان یافت.
بهار پس از فوت پدر در گفتن شعر رفته رفته چنان مهارت به خرج داد که جز معدودی از اساتید، سایر فضلای خراسان آن را باور نکرده و می گفتند اشعار پدرش را به نام خود می خواند. پیش از آنکه حکام و امرای خراسان در محافل علنی مکرر وی را امتحان کردند و او قصاید خاصی را که از لحاظ لفظی و معنایی تازگی داشت، می سرود و به خوبی از عهده امتحان برمی آمد، اما حسودان و معاندین او رشته ی تهمت را از در دیگر تاب داده و گفتند کس دیگری است که برای او شعر می سازد. در همان ایام بود که گفتگوی مسافرت مظفرالدین شاه به خراسان، در مشهد شایع شد. بهار برای اینکه سِمت ملک الشعرایی خود را پس از صبوری محرز سازد و خود را به شاه بشناساند اولین قصیده خویش را برای عرضه داشتن به شاه پس از ورود به مشهد ساخت که مطلع آن، این است:
رسید موکب فیروز خسرو ایران اَیا خراسان، دیگر چه خواهی از یزدان
در این قصیده، شکوه معاندین و حسودان خود را به شاه عرضه می دارد و ضمناً خطاب به آنان چنین می گوید:
تو سبک من نشناسی ز شاعران دگر چرا ز بی خردی برنهیم این بهتان
پس از صبوری اینک منم که شعر مرا برد به هدیه به جای متاع بازرگان
به خرد سالی آنسان چکامه بسرایم که سالخورده سخندان سرودنش نتوان
باری عاقبت کار او با مفتریان درباره ی امتحان به بدیهه گفتن رسید و مشکلترین امتحانات که سرودن رباعیات به طریق جمع بین الاضداد باشد در مجالس به او تکلیف می شد. در محفلی گفتند این چهار لفظ را در چهار مصراع به وزن رباعی بگوئید و آن چهار این بود: تسبیح، چراغ، نمک ، چنار. بهار این رباعی را در چند لحظه بساخت:
به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است درکان نمک کس میوه نچیده است از شاخ چنار
باز رباعی دیگری با این چهار چیز طرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و درفش جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
پس دوستان به شاعری واستادی او معترف و دشمنان از هرزه درایی ظاهراً منصرف شدند.بهار در یادداشت های خود چنین می نویسد:« از آن پس به تکمیل معلومات خود پرداخته، بر آن شدم که به تهران آمده، به کمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جدید به فرنگستان رهسپار شوم، لیکن دو چیز در پیش این مقصود دیوار کشید، یکی بی سرپرست بودن خانواده که مادر، خواهر و دو برادر کوچک بودند و معیشت آنان را بایستی تدارک و اطفال را تربیت نماید، دیگر انقلابات ایران بود که در سال 1324 قمری، دو سال پس از مرگ پدر روی نموده و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشیده و در هر سری شوری دیگر انداخت».
از این زمان است که بهار با شخصیت مستقل و خاصی که یافته بود وارد زندگی سیاسی و اجتماعی می شود. بهار از آن جمله جوانانی بود که در چنین جریان های سیاسی حاد بدون تردید و دودلی و با ایمان راسخ به صف انقلابیون می پیوندد. در واقع روح پرشور شاعرانه و احساسات تند میهن پرستانه ی او را، هیچ دسته ی دیگری قانع نمی ساخت. بهار برای اجرای آمال وطنی مقالات سیاسی و اشعار مهیج و ترانه های ملی در تهییج ملیون و زعمای مشروطیت و مذمت محمد علیشاه و سایر سران مستبد می ساخت و در روزنامه خراسان که در مشهد محرمانه چاپ و نشر می شد بدون امضاء انتشار می داد. گوینده این اشعار و مقالات در ابتدا نامعلوم و رفته رفته معرفی شده، مورد تحسین و ستایش عموم واقع شد. چنان که خود می نویسد: «من در خراسان یکی از آنها بودم که از وضع تهران راضی نبودند و در انجمن های سرّی، سری برده و دست داشتیم. نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی من در بین سال های 1325 و 1326 قمری و هنگام کشاکش بین شاه و مجلسیان و سال اول بسته شدن در مجلس در روزنامه ی خراسان که آن هم محرمانه چاپ می شد، بدون امضاء انتشار می یافت و بر دل های آزادیخواهان می نشست.»
پس از جدالی که میان محمد علیشاه و ملت در گرفت که به پیروزی انقلابیون ختم شد، دو عقیده متضاد، دو عقیده تند و معتدل بین سران و پیشقدمان آزادی ایجاد گشت. در مشهد حزب تندرو و دمکرات قدرت بسیاری یافت و کمیته ی حزب دمکرات خراسان، انتخاب گردید و بهار هم یکی از اعضاء کمیته مزبور بود.
پس از تشکیل این کمیته، او روزنامه ی نوبهار را به امتیاز و مسوولیت خویش به عنوان ناشر افکار حزب در مشهد انتشار داد. بهار در دوره ی چهارم از شهر بجنورد، در دوره پنجم از ترشیز و در دوره ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد.
اما از اواخر دوره ی ششم در اثر جریان های سیاسی خاصی که پیش آمده بود امکان فعالیت های سیاسی از بهار سلب شد. بهار مدت یکسال در دارالمعلمین عالی که هسته ی دانشسرای امروز می باشد به تدریس تاریخ ادبیات ایران و همچنین به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تألیف کتب درسی پرداخت.
درهمین ایام بود که بهار در اثر دروغ های دروغپردازان، به اتهام هایی ناروا زندانی و چهارده ماه به اصفهان تبعید شد.
این نکته جالب است که دوره ی زندان و تبعید از پر بهره ترین سال های زندگی ادبی او بوده است. مثنوی «کارنامه زندان»، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» قطعه مفصل و معروف «شباهنگ» و قصاید دیگر را او در این زمان سروده است.
بهار در سال 1324 خورشیدی در زمان نخست وزیری دوم احمد قوام، به وزارت فرهنگ منصوب شد.
وی در دوره پانزدهم نیز از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراکسیون دموکرات را به عهده گرفت. اما کسالت مزاج و اختلاف هایی که پیدا شده بود نگذاشت او در مجلس کار کند. او در سال 1326 خورشیدی برای معالجه به سوئیس رفت و پس از بهبود در سال 1328 به ایران بازگشت. آخرین فعالیت اجتماعی بهار که در واقع از نظر او فعالیت سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بوده است.
او می گفت که «من امر صلح را به خاطر صلح نه به خاطر آن کسانی که درباره آن صحبت می کنند، دوست می دارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشد و خواه از شوروی و چین؛ فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است».
بهار در اردیبهشت ماه سال 1330 خورشیدی در گذشت. او را در شمیران، در باغ آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپردند.
آثار ملک الشعراء عبارتند از: دیوان شعرا، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی و بیش از صد مقاله در زمینه های مختلف که در مجلات و روزنامه های روزگار آن زمان به چاپ رسیده است. در ضمن او به تصحیح کتاب های تاریخ سیستان و تاریخ طبری و مجمل التواریخ و جوامع الحکایات و تالیف کتاب های درسی عصر خود هم پرداخته و مجله های نوبهار و تازه بهار و مجله دانشکده را نیز منتشر کرده است.
علی اسفندیاری با نام هنری « نیما یوشیج » پدر شعر نوی پارسی و آغازگر فصلی نوین در ادبیات منظوم . روستایی زاده ای اهل یوش مازندران بود . خودش در زندگی نامه ی خود نوشتی که به سال 1325 نگاشته می گوید : ... در سال هزار و سیصد و پانزده هجری قمری (1276 شمسی ) ابراهیم نوری ـ مرد شجاع و عصبانی ـ از افراد یکی از دودمان های قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم . پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پانزدهمین سال زمانی که او در مسقط الراس ییلاقی خود « یوش » منزل داشت , من به دنیا آمدم . پیوستگی من از طرف جده به گرجی های متواری از دیر زمانی در این سرزمین می رسد.
زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق ـ قشلاق می کند و شب بالای کوه ها ساعت های طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند. »
اقوام نزدیک علی , او و برادرش را به مدرسه ی کاتولیک سن لوئی در تهران فرستادند و وی در آن جا زبان فرانسه را آموخت . هر چند خاطرات خوشی از دوران مدرسه ندارد , اما در همین دوران است که به تشویق معلم خود نظام وفا به شعر روی می آورد. نیما یوشیج در ابتدا به سبک کهن خراسانی شعر می گفت که به تعبیر خودش « همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کم تر مربوط با خصایص زندگی مشخص گوینده وصف می شود. »
اما پس از چندی , ورود او به دنیای ادبیات فرانسه افق های جدیدی در فراسوی نگاه او گسترد . در سال 1300 منظومه ای به نام « قصه ی رنگ پریده » انتشار داد که در واقع سرآغاز شعر نوی نیمایی است و در همان سال منظومه ی « افسانه » را سرود که قسمتی از آن در روزنامه ی میرزاده ی عشقی به چاپ رسید.
نیما می گوید : « در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر به کار گرفته می شوند. کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آن ها بنا بر هوس و فانتزی نیست . من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم . هر کلمه ی من از روی قاعده ی دقیق به کلمه ی دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است .
مایه ی اصلی اشعار من , رنج است . به عقیده ی من گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم . فرم و کلمات و وزن و قافیه , در همه وقت برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آن ها بوده ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد. »
نیما یوشیج شاعری اجتماعی بود و در بسیاری از شعرهای خود به زبان غیرمستقیم , محیط وحشت ستمشاهی را نمایانده است . او با وجود ارائه ی سبک و شیوه ی نو , از مدافعان جدی ادب و هنر اصیل ایران بود. اما به خاطرنو گرایی اش مورد نقد فراوان واقع شد. به گفته ی خودش :
« من مخالف بسیار دارم . چون من به طور روزمره دریافته ام . مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی نتیجه ی کار من است . مخصوصا بعضی از اشعار مخصوص تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند , مبهم است . اما انواع شعرهای من زیادند. چنان که دیوانی به زبان مادری خود به اسم « روجا » دارم . می توانم بگویم من به رودخانه شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد , بدون سر و صدا می توان آب برداشت . »
نیما یوشیج در سال 1338 پس از بازگشت از سفری به یوش , در اثر ابتلا به ذات الریه درگذشت .
آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آری آدم ها که بر ساحل بساط دل گشا دارید
نان به سفره , جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
بازمی دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر رمان بی تابی اش افزون
می کند زین آب ها بیرون گاه سر گه پا
آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جان افتاده , بس مدهوش
می رود نعره زنان ; وین بانگ باز از دور می آید :
« آی آدم هالله »
و صدای باد هر دم دل گزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
« آی آدم هالله »
منبع:
http://www.jomhourieslami.com/1385/13850331/13850331_jomhori_islami_11_honar_va_adabiat.HTML
کودکی
پسیان محمدتقی معروف به کلنل محمدتقی خان 1270 در تبریز زاده شد. رستم بیگ جد خاندان پسیان بعد از عهدنامه ترکمنچای و جدایی شهرهای قفقاز از ایران زندگی زیرسلطه بیگانگان روس را برنتابید و به تبریز مهاجرت کرد. رستم بیگ و پدر محمدتقی یاور محمد باقرخان روابط نزدیکی با مقامات با نفوذ تبریز از جمله میرزاتقی خان امیرکبیر داشتند. فرزندان رستم بیگ همگی از مقامات نظامی بودند و بعضی چون علیقلی و غلامرضا در جنگ با انگلیس در شیراز کشته شدند. محمدتقی در منزل و مدرسه لقمانیه تبریز به تحصیل علوم و زبانهای خارجی پرداخت و در پانزده سالگی به مدرسه نظام تهران راه یافت .
خدمت نظام
پنج سال در این مدرسه آموزش دید و در سال آخر تحصیل از سوی وزارت جنگ با درجه ستوان دومی خدمت ژاندارمری درآمد. پس از دو سال خدمت به درجه سروانی ارتقا یافت . در 1291 با سمت معلم و مترجم در مدرسه ژاندارمری یوسف آباد به کار خود ادامه داد. سپس به عنوان فرمانده گروهان به مأموریت همدان اعزام شد. بعد از برقراری امنیت راه همدان به تهران بازگشت و با اتمام دوره به درجه سرگردی ارتقا یافت و به پاس موفقیت در مأموریت همدان از وزارت جنگ مدال طلا ی نظامی گرفت .
هم زمان با انتصاب او به فرماندهی گردان همدان جنگ جهانی اول آغاز شد. با تشکیل دولت مهاجرین در صف مقدم وطن خواهان حکومت مهاجرین قرار گرفت و در 1294 حمله معروف «مصلی » به روسها حمله کرد و ضمن شکست دادن و خلع سلاح آنها همدان را از منطقه نفوذ نیروهای روسیه خارج ساخت . پسیان و یاورعزیزالله خان ضرغامی دفاع از همدان را در مقابل هجوم قوای روسی سازماندهی کردند اما به سبب برتری کمی و کیفی ارتش روسیه ناگزیر از عقب نشینی به کرمانشاه شدند.
در آنجا به سبب عدم اتحاد و کمبود اسلحه پیروزی غیرممکن شد و نیروهای وطن خواه به سرزمین عثمانی پناه بردند. پس از این ناکامی پسیان از فرماندهی قوا کناره گیری کرد و برای درمان به آلمان رفت . در آلمان تحصیلات نظامی را ادامه داد نخست در نیروی هوایی آلمان و سپس در پیاده نظام به تحصیل و تمرین همت گمارد.
خدمت در خراسان
به دنبال تغییر اوضاع و پایان گرفتن جنگ جهانی اول در 1297 به ایران بازگشت . در همان سال و به دنبال سقوط دولت وثوق الدوله دوباره به خدمت ژاندارمری دعوت شد و به درجه کلنلی (سرهنگی ) ارتقا یافت و در دولت مشیرالدوله به فرماندهی ژاندارمری خراسان منصوب گردید.
مأموریت او با والی گری قوام السلطنه در خراسان مصادف بود. کلنل با هدف ساماندهی ژاندارمری خراسان مأموریت خود را آغاز کرد اما پس از چهار ماه فعالیت برای اصلاح امورمالی و اداری ژاندارمری به سبب کمبود منابع مالی و کارشکنی قوام با ناکامی روبرو شد. وی همچنین به بهانه مقابله با هجوم احتمالی بولشویکها به تشکیل نیرویی ملی در کنار نیروی ژاندارمری اقدام کرد.
کلنل روز سیزدهم فروردین 1300 والی را بازداشت کرد و تحت الحفظ به تهران اعزام داشت.روز بعد سیدضیاء کلنل را به سمت والی نظامی خراسان منصوب کرد. پانزدهم فروردین در مشهد حکومت نظامی اعلان شد و به دنبال آن در مدتی اندک یاغیان و اشرار عشایر خراسان سرکوب شدند و امنیت برقرار گردید محمدتقی خان بدهی مالیاتی قوام السلطنه را با ضبط اقلام هنگفتی از اموال و املاک او برای وصول کرد بهای نان و گوشت را کاهش داد و مواجب عقب افتاده افراد نظامی را پرداخت کرد همچنین رسیدگی به سوءاستفاده های متولیان آستان قدس و قوام السلطنه راآغاز کرد.
حکومت سیدضیاءالدین بیش از سه ماه طول نکشید و در چهارم خرداد 1300 فرمان عزل او صادر و به همه ایالات مخابره شد. ده روز بعد قوام السلطنه که ظاهراً در زندان حکم صدارت خود را دریافت کرده بود کابینه خود را به حضور شاه معرفی کرد. امور استحفاظی و انتظامی مرکز و حومه به سردارسپه سپرده شد. پیشتر در هفتم خرداد 1300 فرمان تلگرافی شاه به خراسان رسیده بود که بنابر آن کلنل در فرماندهی قوای نظامی خراسان باقی می ماند ولی از دخالت در امور حکومتی منع می گردید.
در اول مرداد 1300 نجدالسلطنه استعفا کرد و کلنل به استقلال به حکومت پرداخت دولت ، نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری را به ولایت خراسان منصوب کرد و او ضمن تلگرام مورخ نهم مرداد 1300 کلنل را تا ورود خود به سمت کفیل ایالت تعیین کرد. کلنل ضمن اظهار اطاعت تصریح کرد که اعتقاد و اطمینانی به رئیس الوزرا ندارد و به همین دلیل حاضر به قبول هیچ خدمتی نیست و نمی تواند «با داشتن ا قتدار ظلم را دیده و چشم پوشی » کند. صمصام السلطنه با تضمین شرافت ایلاتی نسبت به کلنل ابراز اعتماد و از خدمات او قدردانی کرد و کلنل در پاسخ «تشریف فرمایی » صمصام السلطنه را موجب ا میدواری دانست.
در حالی که ابراز اعتماد کلنل نسبت به صمصام السلطنه آرا مشی در مشهد پدید آورده بود ناگهان صمصام کنار رفت و کلنل گلروپ رئیس ژاندارمری به خراسان وارد شد. اما محمدتقی خان از آنجا که احساس خطر می کرد که کلنل گلروپ او را عزل کند گلروپ را به تهران بازگرداند. در اطراف خراسان نیز قبایل ازخود سرکشی نشان می دادند. پس از بازگرداندن گلروپ به تهران از اواخر مرداد 1300 روابط کلنل با حکومت مرکزی به بن بست رسید.
قتل
دولت کلنل را یاغی و خودسر معرفی کرد و او نیز مستقلا به حکومت پرداخت و حتی حزب ملی به کمک او در خراسان تشکیل شد.در این هنگام سردار معزز حاکم بجنورد که پیشتر قول همکاری به کلنل داده بود خیانت کرد و کردهای قوچانی را به شورش واداشت . شورشیان با حمله به بجنورد و خلع سلاح ژاندارم ها شهر را به تصرف درآوردند. کلنل برای دفع کردان شمال شبانه با گروهی از افسران و ژاندارمها به سوی قوچان شتافت و در تپه های داوودلی جعفرآباد با اکراد مواجه شد و جنگید.
کمی نفرات و کاهش مهمات و مکر دشمن تا عصر نهم مهر 1300 عرصه را بر کلنل و قوای ژاندارم تنگ کرد. فرستادگان او برای آوردن مهمات از جعفرآباد به جبهه بازنگشتند و فرمانده خود را تنها و بدون مهمات رها کردند. کلنل یکه و تنها در حالی که محاصره شده بود تا آخرین فشنگی که داشت جنگید و کشته شد. کردهای قوچانی پس از نبرد سرش را از تن جدا کردند و به قوچان بردند. به این ترتیب قیام محمدتقی خان پسیان که از دوازدهم فروردین 1300 شروع شده بود در نهم مهر همان سال پایان گرفت.
سنگ قبر
در تشییع جنازه کلنل محمدتقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ هجری قمری عارف قزوینی شعری برای سنگ قبر وی سرود و بر روی این سنگ قبر حک شد.
این سر که نشان سرپرستیست امروز رها ز قید هستیست
با دیدهٔ عبرتش ببینید کاین عاقبت وطنپرستیست
منبع:
فریدونشهر که مرکز شهرستانی به همین نام در استان اصفهان است در گذشته های دور جزو منطقه پرتیکان از ایالتهای مهم آریایی در ایران باستان بشمار می رفته است .
سنگ بنای اولیه این شهر در سال 1013 به دست گرجیهائی که توسط شاه عباس اول به این منطقه کوچانده شدند ریخته شد از آنجا که این ناحیه دارای چراگاههای وسیع برای دام ونیز چشمه سارهای فراوان بوده که اکنون نیز بسیاری از آنها مانند چشمه سنگی ، چشمه گلاز ، چشمه تاجعلی و…در شهر جریان دارند ساکنین اولیه ، این منطقه را محیطی مناسب برای زندگی یافتند ورحل اقامت افکندند .
نام اولیه آن سوپلی به معنای زادگاه بوده ، سپس به آخوره بالا به معنی انتها یا آخر وسرانجام در سال 1340 به فریدونشهر تغییر نام یافت واکنون در فاصله 180 کیلومتری غرب اصفهان با طول جغرافیایی 8/50 درجه وعرض جغرافیایی 32/55 درجه واقع ومرکز شهرستان فریدونشهر می باشد وبا قرار گرفتن در ارتفاع 2670 متر از سطح دریا بلندترین شهر کشور ودر واقع بام ایران بشمار می آید .
این شهر یک منطقه کوهستانی با زمستانهای سرد وتابستانهای معتدل بوده واز بارندگیهای فراوان در طول شش ماه از سال برخوردار است فریدونشهر با کوههای زیبا ومرتفعی احاطه گردیده که مهمترین آنها کوه دید جری در شمال ، کوه بیس که در شمال شرقی وکوه تتره در جنوب بوده ووسعت شهر 10 کیلومتر مربع است .
فریدونشهر را به درستی شهر چهار فصل وطبیعت زیبا ودیدنی نام نهاده اند .کوههای سر به فلک کشیده ، دشتهای سر سبز و وسیع ، چشمه سارهای زیبا در جای جای این شهر واطراف آن همه وهمه چشم نواز هر بیننده وهوای پاک آن روح افزای هر جانداری است .
جمعیت فریدونشهر در حدود 14823 نفر می باشد که شغل اکثریت آنها کشاورزی ودامداری است زبان اصلی آنها گرجی است این زبان از 33 حرف الفبا تشکیل شده واز زبانهای قدیمی وپر سابقه است .بسیاری از محققین معتقدند احداث سی وسه پل ( پل ا...وردیخان ) اصفهان ملهم از تعداد حروف الفبای گرجی بوده است .
مردم فریدونشهر به سنن وآداب و روسوم خود اهمیت فراوان می دهند واز نظر فرهنگی جزو شهرهائی با شاخص بالا به نسبت جمعیت ، بخصوص در قبولیهای کنکور سراسری می باشند مهمتر از آن میزان رفتارهای ضد اجتماعی ، ارتکاب جرم و پرونده های مطروحه در دادگاهها در بین شهرهای استان وحتی کشور در پایین ترین سطح خود بوده واز نظر امنیت وسلامت اجتماعی جزو امن ترین و آرامترین شهرها بشمار می اید .
از جمله نقاط دیدنی این شهر پارک معلم واقع در شمال غربی شهر است ومیزان فضای سبز در این شهر بطور سرانه 10 متر مربع می باشد .
اب وهوای سالم ومحیط آرام وکوهستانی این شهر همراه با روی گشاده مردم موجب شده است همه ساله شمار زیادی از مسافرین بخصوص در فصل تابستان میهمان شهر طبیعت زیبا باشند .
لینک مطلب:http://ostan-es.ir/framework.jsp?SID=752
مسعود میرزا ظل السلطان فرزند ناصر الدین شاه در تاریخ مسعودی در وصف چقیورت چنین می نویسد: « ده بسیار خوبی است، گرجی نشین است، شکارهای عالمرا شخص تصور می کند در اینجاست. ده بیست کوه بسیار بزرگ دارد، پر آب و علف، کبک و کبک دری به عدد ریگ در آنجاست من در شیراز و هزار جریب و مازندران هم آنقدر کبک ندیده ام، خرس زیاد دارد....»
این روستا در فاصله تقریبی 13 کیلومتری از مرکز شهرستان و در سمت غرب فریدونشهر قرار دارد. هنگام ورود گرجیها به این روستا ترکها در آن سکونت داشتند وجود اسامی متعدد ترکی همچون اصلان داغ، سخ بولاق، قراداش، قراگل، اغلی دره، قوروچای، قوروشاوبولاغ و ... دلیل این مدعاست. نام این روستا نیز میراثی از ترکهای ساکن این روستا است که از چخیورت یعنی جایی که در ان نواحی متعدد زندگی وجود دارد به چقیورت مبدل شده است. جمعیت این روستا تا سی سال پیش صد درصد گرجی بوده اما به دلیل مهاجرت شدید مردم، اکنون نزدیک نیمی ازجمعیت روستا را غیر گرجیها تشکیل می دهند. مردم این روستا از گرجیان علاقه مند به هویت و فرهنگ و زبان گرجی هستند.
پیرامون وجه تسمیه وعلت نامگذاری چقیورت مطالب متعددی وجود دارد. اما به یقین باید گفت کلمه چقیورت یک کلمه ترکی است. ضلل السلطان فرزند ناصر الدین شاه در کتاب خود به نام تاریخ مسعودی به این امر اشاره کرده است و نوشته که این کلمه دراصل چخور یعنی گود بوده است. با توجه به این که چقیورت قبل از اسکان گرجیها مسکن ترکها بوده (دلیل این امر وجود مزارع و اماکن متعدد با اسامی ترکی مانند شاوبولاغ، قوروشاوبولاغ، سخبولاغ، قالین دره، اُغلی دره، اصلان داغ، قورو چای، قراداش، قرچیقای، آقلی، قراغ و ... میباشد) در ترکی بودن کلمه شکی نیست اما استدلال مسعود میرزا مثل السلطان میرزا چندان صحیح نیست و به نظر میرسد صحیح ترین کلمه چخ یورت باشد که به مرور به چقیورت مبدل شده است. چخ یعنی زیاد و یورت چراگاه یا جایی که جهت چرا و سکونت چادر یا سکنی برپا شود باتوجه به اینکه در این روستا در گذسته درگوشه و کنار چراگاههای متعددی وجود داشته که آثار بسیاری از آنها اکنون در گرده می شه، آق لی، قوروچای، کارکواو .... هنوز وجود دارد بنظر میرسد تسمیه اخیر صحیح تر باشد.
گرجیهای چقیورت به احتمال زیاد بعد ازحملة کریم خان زند به گرجیها در سیخه و کشتن گرجیها و تارو مار کردن آنها از مارتقوپی (سوپلی) عازم چقیورت شدند و برای همیشه در این روستا ساکن شدند. گرچه نباید فراموش شود که این مهاجرت در سالهای بعد نیز ادامه داشته است و نسل گذشته هنوز پیوندهای خانوادگی با اقوام خود را به یاد دارند.
بنظر میرسد چقیورت قبل از سکونت گرجیها در آن دردورههایی مسکن دو گروه لر و ترک بوده است. وجود سنگ قبرهایی منصوب به لرها در گوشه و کنار و اسامی متعدد موجود و همچنین اسامی فراوان ترکی دلیل این مدعاست. ولی اینکه کدام یک مقدم و کدام یک مؤ خر بودهاند بدرستی مشخص نیست گرچه مؤخر بودن ترکها شاید صحیح تر باشد.
امری که چقیورت را از بسیاری از روستاهای همجوار مجزا و برجسته میسازد این است که برای اولین بار در بین تمامی روستاهای منطقه در منابع و کتب قدیمی به این روستا اشاره شده است. مسعود میرزای ظل السلطان دربارة چقیورت می نویسد: چقیورت ده بسیار خوبی است گرجی نشین است شکارهای عالم را شخص تصور میکند در اینجاست. ده بیست کوه بسیار بزرگ دارد. پر آب و علف، کبک و کبک دری به عدد ریگ در آنجاست من در شیراز و هزار جریب و مازندران هم آنقدر کبک ندیده ام. خرس زیاد دارد.
چقیورت ملک شخصی ظل السلطان و از مهمترین شکارگاههای وی بوده است. چقیورت بدلیل داشتن کوههای زیاد و پر آب و علف بودن محل زندگی و حیات گونههای مختلف جانوری از جمله قوچ و میش و بز کوهی بوده است که این امر باعث جلب توجه خوانین و بزرگان و خاندان سلطنتی ازجمله قاجاریه بوده است. و همین امر سبب کاهش بسیار شدید و حتی انقراض نسل آنها در چقیورت گردیده است.
در سوق الجیشی ترین نقطه ی جنوب قفقاز، جایی که می توان آن را ملتقای غرب و شرق نامید، کشوری کوچک با مردمانی مهجور اما همواره شگفت انگیز و تاثیرگذار قرار دارد که چند سالی است خواب آرام و بی دغدغه را از پدر خوانده همیشگی و ارباب دیروز خود ستانده اند و به شیوه ی همیشگی خود، دم از استقلال و هویت ملی شان می زنند.گرجستان و گرجیان را می گویم که 26 ماه مه روز ملی شان است. روزی که یاد آور استقلال گرجستان و تشکیل جمهوری اول در سال 1918 میلادی است.
گرجی ها در تاریخ دراز و پر نشیب و فرازشان که هزاره ها را پشت سر می گذارد همواره به مردمانی متکی به خود و سرشار از غرور ملی معروف اند. غروری که از فرط بروز و حضور در تمامی عرصه های تعامل گرجیان، سوء برداشتهایی را گاه در پی داشته است و به فاصله ای ناخواسته بین گرجیان و دیگر ساکنان قفقاز دامن زده است. اگر روزی در جمع مشترک گرجیان، آذری ها و ارمنیان واقع شوید (تجربه ای که نگارنده با آن روبرو بوده است ) حاق این نکته را در خواهید یافت.اعتماد به نفس ویژه گرجی ها به حدی است که زمانی جهانگردی گفته بود در این سرزمین هر بانوی روستایی خود را شاهزاده ای بی همتا می پندارد.
نگاهی گذرا به تاریخ پرتلاطم قفقاز جنوبی و نقش ویژه این منطقه در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه نقش و جایگاه گرجستان و تفلیس ( قلب تپنده ی قفقاز در دو قرن گذشته ) را در این رویدادها و تحولات بیش از پیش عیان می سازد. سالیان پایانی سده نوزدهم و آغازین سده بیستم اوج نقش آفرینی تفلیس در تحولات مهم و تاثیرگذار منطقه است. از نهضت مشروطیت گرفته که تئوریسین ها و نظریه پردازانش گوشه چشمی همیشگی و مستمر به این شهر زیبای جنوب قفقاز داشتند تا تحولات و رویدادهای منطقه قفقاز جنوبی، استقلال جمهوری های قفقاز، شکل گیری فدراسیون قفقاز و پس از آن استقلال سه جمهوری گرجستان، ارمنستان و آذربایجان در 26 مه 1918. این استقلال هرچند دیری نپایید و تنها دو سال دوام آورد اما نقطه ی عطفی در تاریخ این کشور کوچک و همواره مدعی استقلال محسوب می گردد.
تفلیس در طی تمام تاریخ جدیدخود، به ویژه ازسده 18 تا اواسط سده بیست میلادی پایتخت فرهنگی قفقاز بود. نطفه ی مهمترین جریانات فرهنگی منطقه ی قفقاز جنوبی در تفلیس شکل می گرفت و چهره های مهم ادبی، هنری و فرهنگی منطقه این شهر را مامن و ماوای فعالیت های فرهنگی خود ساخته بودند.پاراجانوف ارمنی تبار بخش مهمی از حیات هنری خود را در تفلیس گذراند، هوانس تومانیان انجمن ادبی معروف خود را در بالا خانه منزل خود در تفلیس شکل داد و بسیاری دیگر از شخصیت های مهم روشنفکری منطقه، در تفلیس آثار ماندگار و بعضا تحول آفرین خود را خلق می کردند. بی تردید هیچ شهری در قفقاز جنوبی به میزان تفلیس در عرصه ی فرخنده ادب و فرهنگ، پیشتاز، تاثیر گذار و جریان آفرین نبوده است. و افسوس که این نقش آفرینی و اهمیت در سالهای سنگین و سخت شوروی نرم نرم رنگ می بازد و به امروز منتهی می گردد که تفلیس با روزهای اوج درخشش فرهنگی اش فرسنگ ها فاصله دارد
تقدیر چنین حکم راند که در کشوری که زادگاه استالین بود، عمیق ترین و ریشه دارترین گرایشات روس ستیزانه شکل گیرد و در اوایل سده ی 21 میلادی، دررویدادی مهم که نقطه عطفی در مناسبات منطقه ای محسوب می گردد، تمامی آن گرایشات ریشه دوانده در جان ملت، تبلور خارجی اش را در چهره ای جسور و شجاع بیابد که آغازگر فصلی نوین در تاریخ جدید این کشور است. انقلاب گل رز سال 2003 را از هر منظری که بنگریم، در جغرافیای سیاسی منطقه ای که سخت تحت نفوذ و تاثیر روسیه بوده و کمابیش هست، رویدادی مهم، تعیین کننده و حتی تاریخ ساز محسوب می گردد. انقلاب گل سرخ گرجستان و ظهور پدیده ای به نام ساهاکاشویلی با تمام ضعف ها و قوت هایش، آغازگر تاریخ" پایان سیطره و استیلای بی چون و چرای روسیه بر،قفقاز جنوبی" است و این آغاز،خود مبتنی بر مجموعه ای از سوابق، مناسبات، سوء تفاهمات و از همه مهمتر حس جاری و حاکم بر تک تک مردمان گرجی است که در تمام تاریخ خود، ره استقلال پوئیده اند و سر در برابر بیگانه خم نکرده اند. و از این روست که پدیده ی موسوم به انقلاب رنگین، موفق ترین آزمون خود را در تفلیس پشت سر می گذارد.
گرجیان را با ایران و ایرانیان پیوند و دوستی ای دیرین است. تشابهات فرهنگ و سنن دو ملت و مناسبات عمیق فرهنگی و ادبی مردمان این دو خطه، پیوند فرهنگ و زبان فارسی و تاثیرگذاری عمیق آن را بر ادبیات و فرهنگ گرجی در پی داشته است. اگر ملت های ایران و گرجستان، با وجود برخی رویدادهای تاریخی اسف انگیز و بعضا تراژیک که به حق صفحاتی سیاه را در تاریخ مناسبات ایران و گرجستان رقم زده است، عاشقانه به هم مهر می ورزند، آثار ادیبان یکدیگر را با شور و شوق می خوانند، اگر گرجی ها سهراب و فروغ را چونان درهایی گرانبها در عرصه ادب و شعر، پاس می دارند و حرمت می نهند و از این سوی، اثر جاودانه شوتاروستاولی با عنوان"پلنگینه پوش" ، خواننده ادب شناس ایرانی را بر سر ذوق می آورد و... همه و همه نشان از ماندگاری فرهنگ و تاثیر عمیق آن بر درونی ترین لایه های جوامع و ملت هاست.
به احترام فرهنگ غنی، ادبیات عمیق، هنر نافذ و از همه مهمتر غرور ملی و اعتماد به نفس گرجی ها کلاه از سر برمی داریم و با تبریک روز ملی گرجستان، برای این ملت سختکوش و پرتلاش، کامیابی و سعادت آرزومندیم.
سیدحسین طباطبایی
لینک مربوط به مطلب: http://iras.ir/Default_view.asp?@=3966
تلاش کشورهای جهان برای جلوگیری از مرگ زبانها
مقدمه
زبان، پدیدهای منحصر به فرد است که روند تکامل انسان در جامعه توسط آن به نسلهای بعد منتقل میشود. اگر زبان از جامعه انسانی گرفته شود، چرخه اجتماعی از حرکت میایستد؛ جامعه انسانی از هم گسسته، فرهنگ و تمدن بشری هم نابود میشود. از زبان به عنوان کلید شبکههای ارتباطی و گاهی نیز سرمایه فرهنگی یاد میشود که افراد با تسلط بر آن میتوانند علاوه بر برقراری روابط اجتماعی، نوعی هویت ویژه کسب کنند. پس هویت فرد چه در سطح قومی و در سطح ملی تا حدود زیادی بستگی به زبانی دارد که او فرا میگیرد. وقتی که از حفظ، تقویت و توسعه فرهنگ یک جامعه سخن به میان میآید، زبان نیز به عنوان یک عامل اساسی مطرح میشود، چرا که زبان در حکم رشته ای است که فرهنگ گذشته و حال را به هم پیوند میدهد. در سه قرن اخیر روند نابودی زبانها به نحو فزاینده و دهشتناکی رو به رشد بوده است، به نحوی که نوع بشر در هر ماه دو زبان را از دست میدهد. این روند بیشتر در مناطقی چون آمریکا و استرالیا ملموس است. در حدود 3000 زبان به طور جدی در معرض نابودی قرار دارند و بر اساس یافتههای جدید دانشمندان، بیشترین زبانها دارای کمترین متکلمان هستند؛ به نحوی که تعداد متکلمین برخی زبانها کمتر از 10000 نفر و در مواردی کمتر از 1000 نفر است. بر اساس هشدار جدی زبانشناسان مبنی بر احتمال نابودی 40 درصد زبانها در این قرن، سازمان ملل و یونسکو اقدام به تدوین طرحی برای حفظ زبانهای موجود کرده اند که از موارد آن میتوان به نامگذاری روز 21 فوریه به نام روز جهانی زبان مادری اشاره کرد.
تاریخچه
بنگلادش اولین کشوری بود که در نوامبر سال 99 پیشنهاد رسمی خود را مبنی بر نامگذاری روز 21 فوریه (3 اسفند) به نام روز جهانی زبان مادری به سازمان یونسکو ارائه کرد. طرح ارائه شده از سوی دولت بنگلادش و انجمن جهانی طرفداران زبان مادری در سیامین نشست عمومی سازمان یونسکو به تصویب نمایندگان کشورهای عضو رسید.با تعیین این روز به عنوان روز جهانی زبان مادری، طرحی توسط یونسکو تهیه و به کشورهای عضو ابلاغ شد که در آن برنامههای متنوعی برای مردم جهان تدارک دیده شده بود. کشورهای جهان از آن پس در 21 فوریه این روز را جشن میگیرند که از جمله کشورهای پیشرو در پاسداشت روز جهانی زبان مادری میتوان به آمریکا، انگلیس، کانادا، جمهوری چک، هندوستان، بنگلادش و ... اشاره کرد.
سازمان ملل
در پنجاه و پنجمین نشست عمومیسازمان ملل، که ریاست آن را «یان کاوان» (Jan Kavan) وزیر اسبق امور خارجه جمهوری چک بر عهده داشت، وی اعلام کرد که روز جهانی زبان مادری باعث ایجاد احترام متقابل فرهنگها و زبانهای مختلف شده و سبب غنیتر شدن فرهنگها میگردد. همچنین با اشاره به سیر تاریخی نامگذاری روز جهانی زبان مادری ازسوی یونسکو و روند صعودی نابودی زبانها افزود: «سازمان ملل و یونسکو در جستجوی راهی برای حفظ زبانها به عنوان میراث مشترک بشری هستند و سیستم آموزشی چندزبانه را به کشورها توصیه میکنند».
وی با اشاره به وجود خلاقیت بسیار در خصوصیات زبان، وجود نزدیک به 6700 گونه زبانی و لزوم حفظ زبان به عنوان عنصر ارزنده میراث فرهنگی و هویت اجتماعی، توجه به سابقه تاریخی روز جهانی زبان مادری و مبارزات تاریخی مردم بنگلادش و نیز فعالیتهای ارزنده سازمان طرفداران جهانی زبان مادری (Mother Language Lovers of the World) را لازم و ضروری دانست.
وی همچنین این روز جهانی را خدمت مناسبی در جهت گرامیداشت یاد و خاطره پروفسور استفان وورم (Stephen Wurm)، زبانشناس شهیر ایتالیایی مجاری تبار برشمرد که قادر بود به 50 زبان صحبت کند. وورم، اطلس جامع زبانهای در حال انقراض را تکمیل نمود و در این اثر بیش از 300 گونه زبان در حال نابودی را جمع آوری و ثبت کرد.
وی توانست گونه زبانی Cornish را که گفته میشد در سال 1977 به طور کامل نابود شده است، احیا نماید. اکنون نزدیک به 10000 نفر در انگلیس به آن زبان تکلم میکنند.
کاوان افزود: زبان مادری به عنوان ابزار ارتباطی نقشی بسیار مهم در تکوین شخصیت افراد دارد و روز جهانی زبان مادری، اعلامیه جهانی تنوع فرهنگی و محافظت از بینش سنتی مردم بوده و جلوگیری از نزاعهای غیر منطقی بر سر کالاها و خدمات فرهنگی، از اهداف آن به شمار میروند. از کشورهای عضو که سیستم آموزشی چند زبانه را به کار گرفته اند، سوئیس، نروژ، هلند و هند نمونههای موفقی به هستند که با استفاده از این سیستم، به اهداف یونسکو جامه عمل پوشانیده و مردم را به فراگیری چند زبان ترغیب نموده اند. اینترنت نیز ابزار بسیار قدرتمندی برای دستیابی موفق به اطلاعات فرهنگی به شمار میرود. تاکنون تنها از کتابخانهها و موزهها برای تبادلات فرهنگی استفاده میشد، ولی امروزه کشورهای عضو قادرند تا با کمک ابزارهای ترجمه و منابع چندزبانه الکترونیک به عنوان ابداعاتی مفید از تنوع فرهنگی خویش محافظت کنند.امیدوارم که روز جهانی زبان مادری احترام متقابل ملل دنیا را تقویت کرده و سنتهای فرهنگی را که زبان نمونه بارز آن است، غنی تر گرداند.»
جمهوری چک
در سال 2004، این مراسم در کشورهای مختلف با حضور مسئولین یونسکو برگزار گردید. در پراگ پایتخت جمهوری چک نیز در 20 فوریه برپا شد. در این مراسم، مدیر کل یونسکو کویچیرو ماتسورا با اشاره به اینکه زبانها روح بشریت هستند، گفت: «زبانها، این میراث معنوی بشر، زاده میشوند، تکامل مییابند و متاسفانه در برخی موارد محکوم به نابودی هستند. اگر تلاش خویش را برای نجات زبانها آغاز کنیم به سود ماست. باید تمامیسعی خود را برای مراقبت از زبانها به عنوان میراث معنوی جهانی بکار گیریم که این امر در سایه سیستم آموزشی چند زبانه محقق خواهد شد. یونسکو از آن سیاستهای زبانی که بر مبنای ارتقای زبان مادری در سیستم آموزشی چندزبانه باشد، حمایت میکند.در کشورهای اسپانیولی زبان ضرب المثل مشهوری با این عنوان رواج دارد:
"Hablando,se entiende la gente"
انسانها با صحبت کردن همدیگر را میفهمند. فرهنگ صلح هنگامیشکوفا میشود که مردم از حق طبیعی استفاده از زبان مادری در تمام شئون زندگی برخوردار باشند. طی 3 قرن گذشته بسیاری از زبانها در وضعی غم بار و به طور فزاینده نابود شده اند و امروز بیش از نصف 6000 گونه زبانی در خطر نابودی قرار دارند.اخیرا طی یک آمارگیری مشخص شد که 5/74 درصد از جمعیت روسیه سفید به زبان مادری تکلم میکنند؛ با اینحال کمیسیون ملی زبانشناسی اعلام کرده که زبان بلاروسیها با مسائل و خطرات جدی مواجه است؛ چراکه این کشور نیز زیر نفوذ رسانههای روسی زبان قرار دارد و متاسفانه هیچ برنامه خاصی برای ارتقا و توسعه در رسانهها و حتی آگهیهای این کشور وجود ندارد.»وی همچنین ارتقا تنوع زبانشناختی و آموزشی بر مبنای سیستم آموزشی چندزبانه و افزایش آگاهی از زبانها و سنتهای فرهنگی بر مبنای تساهل و گفتگو را از اهداف نامگذاری روز جهانی زبان مادری را برشمرد.وی افزود: «در زندگی روزمره، از صحبت کردن به زبان مادری لذت میبریم. زبان یکی از اجزای بسیار مهم و حیاتی زندگی، تفکرات و رفتارهای ماست، ولی اغلب نقش مهم آنرا در برقراری ارتباط و ایجاد حس فهمیدن و فهماندن فراموش میکنیم. از میان تمامیزبانهای جهان، زبان مهم و حیاتی برای بیان احساسات و شناخت زبانی است که برای اولین بار به وسیله آن سخن گفته، ارتباط برقرار کرده و در خانواده هویت یافته ایم. روز جهانی زبان مادری گامی در راه ارج نهادن به زبانهای موجود است که هریک به نوبه خود مظهر فرهنگی خاص میباشند.»
کانادا
در کشور کانادا با توجه به تنوع قومی، سیستم فدرالی و سیستم آموزشی چندزبانه، علاوه بر فعالیتهای مستمر دولتی انجمنهای مختلفی نیز در مورد زبان مادری فعالیت میکنند که از آن جمله میتوان به انجمن جهانی طرفداران زبان مادری که نقش بسیار مهمیدر تصویب 21 فوریه به عنوان روز جهانی زبان مادری داشت و انجمن زبانهای بین المللی و تاریخی (International and Heritage Languages Association) اشاره کرد. این انجمن به عنوان یک سازمان غیر انتفاعی، فعالیت خود را بر حفظ، احیا و ترویج 20 گونه زبانی رایج در ادمونتون کانادا آغاز کرده است. اهم فعالیتهای این انجمن در جهت کمک به افزایش آگاهی همه مردم از زبانها و فرهنگهای مختلف قرار دارد که این امر نهایتا به بارورتر شدن سطح زندگی میانجامد. در این بین دانشگاهها و مدارس نقش عمده ای بر عهده دارند. انجمن در کنار این فعالیتها، اهداف زیر را مدنظر دارد:
ترویج و افزایش آگاهی عمومی از کلیه زبانها
شناسائی تمامیفرهنگها که بیانگر زبانها نیز هستند و حمایت از بسط و توسعه سیاستهای زبانی که به زبانها فرصت میدهد تا برایشان حفاظت از خود را در سطح جهان و در کنار حفظ هویت اجتماعی ممکن سازد.
ترویج احترام متقابل و درک عمیق از تفکر و زندگی که اینها نیز به نوبه خود بیانگر زبانهای مختلف در سطح دنیا میباشند.این انجمن با اشاره به اینکه زبان مادری اولین زبانی است که انسان با آن میآموزد، مردم آنرا به بهترین وجه میفهمند و از آن بهره میگیرند و ابزاری ارتباطی است که انسانها توسط آن شناخته میشوند، بسیار ضروری میداند که به مفهوم ارزشی این میراث معنوی بشر ارج نهاده شود، زیرا انسان برای بیان هویت و تعلق خویش آنرا ترجیح میدهد. ]البته منظور انسانی است که آسیمیله نشده است.[ همچنین این انجمن با اشاره به فرصتهای محدود انسانها در مواجهه با فرهنگها و زبانهای گوناگون، خواستار رفع موانع موجود بر سر راه آشنائی مردم با این زبانها و برقراری رابطه مابین فرهنگها و زبانهاست.شایان ذکر است که مراسم گرامیداشت روز جهانی زبان مادری امسال (21 فوریه 2005) توسط این انجمن در 19 فوریه برابر با اول اسفند83 در ادمونتون برگزار میشود.
انگلستان
در کشور انگلستان و در مارس 2004 انجمنی به نام انجمن حفظ زبانهای در حال نابودی (Society of Endangered Languages) و با مشارکت زبانشناسان و محققان برجسته ای همچون پروفسور پیتر آئوستین (Peter Austin)، دیوید کریستال (David Crystal)، نیکلاس اولستر (Nicholas Olster) و... تشکیل شد که با کمک بلاعوض 20 میلیون پوندی دولت انگلیس و زیر نظر کالج سلطنتی مطالعات آفریقائی و شرقی اداره میشود.پروفسور پیتر آئوستین مدیر یکی از پروژههای این انجمن، با اشاره به روند تصاعدی نابودی زبانها، اهداف این انجمن را مطالعه، آموزش، ضبط و نگهداری زبانهای در حال نابودی بر میشمارد. وی میافزاید که تلاش عمده این انجمن، ضبط زبانهای در حال انقراض در کنار سعی بر حفظ اینگونه زبانهاست. وی از مشارکت زبانشناسان برجسته این کشور و همکاری بسیار نزدیک محققین برای انجام این پروژه خبر داد و اولین برنامه این انجمن در طی دو سال آینده را تلاش برای حفظ 40 گونه زبانی، از جمله 2 گونه زبانی Mayan در گواتمالا، گونه Archo در قفقاز، گونه Siwi در کشور مصر که در زبان Berber ادغام شده و گونه Vurse در ونواتوو اعلام کرد. وی همچنین بهره گیری از اینترنت و لوازم کمک آموزشی نظیر CD را برای دستیابی به اهداف انجمن مفید دانست.نیکولاس اولستر رئیس این انجمن با اشاره به شرایط حاد فعلی میگوید: «موقعیت زبانها در سطح دنیا بسیار بحرانی است. با توجه به جمعیت جهان و وجود 6تا7 هزار گونه زبانی، میتوان نتیجه گرفت که بسیاری از زبانها متکلمان اندکی دارند. هشدار جدی زبانشناسان مبنی بر احتمال نابودی 40 درصد از زبانها در طی قرن اخیر و توجه به اینکه 95 درصد زبانها فقط توسط 4 درصد از جمعیت دنیا مورد استفاده قرار میگیرند، خبر از وضعیت نامناسب بسیاری از گونههای زبانی میدهد.»
دیوید کریستال نیز به عنوان یکی از سرشناس ترین زبانشناسان انگلیس و یکی از اعضای این انجمن، با اشاره به اهمیت تنوع زبانی، آنرا معادل با تنوع انسانی میداند و میافزاید: « نژاد بشر به این دلیل در سطح سیاره زمین موفق است که میتواند خود را با شرایط متفاوت تطبیق دهد.» به نظر وی نیروی عقلانی زبان معادل توانائی بیولوژیکی انسان میباشد. وی نابودی هر گونه زبانی را به معنای نابودی یک جهان بینی خاص میداند.
برنامه یونسکو برای گرامیداشت روز جهانی زبان مادری، 21 فوریه 2005
یونسکو با تاکید بر سیستم آموزشی چندزبانه، شعار امسال روز جهانی زبان مادری را به زبانهای نشانه ای و خط بریل اختصاص داده است. به همین منظور نمایشگاهی با همکاری فدراسیون جهانی ناشنوایان و اتحادیه جهانی نابینایان برگزار خواهد شد.
نتیجه گیری
بنابر یافتههای جدید محققین در مورد تاثیر آموزش کودکان به زبان مادری، یونسکو سیستم آموزشی چندزبانه را رمز پایداری زبانهای مادری دانسته و استفاده از این سیستم را به کلیه کشورهای جهان توصیه میکند. چنانکه کویچیرو ماتسورا مدیرکل یونسکو در روز جهانی زبان مادری سال 2001، با اعلام این مطلب که کودکان باید در سنین پائین به زبان مادری در مدارس آموزش ببینند، خواستار تحقق این شعار از سوی کلیه کشورها شده است.
به عنوان مقایسه، بد نیست بدانیم که در کشوری همچون هندوستان، حدود 80 زبان در مراحل مختلف تحصیلی به کار گرفته میشوند، در قاره آفریقا حدود 2011 زبان وجود داردکه به دلیل حضور چندین ساله کشورهای استعمارگر در قاره سیاه و اجرای سیاست آسیمیلاسیون به انحا مختلف، زبانهای انگلیسی، پرتغالی، اسپانیولی و فرانسوی بیشترین متکلمان را دارا میباشند، در آمریکای لاتین نیز شرایط مشابهی حاکم است، در حالیکه آموزش در اروپا عمدتا با زبانهای رایج این اتحادیه صورت میگیرد.در ایران، با وجود به رسمیت شناخته شدن حق تحصیل به زبان مادری برای اقوام در اصول 15 و 19 قانون اساسی و استفاده از این اصول در مورد برخی اقلیتها، به نظر میرسد که تا اجرای آنها در مورد اقوام ایرانی هنوز فاصله وجود داشته باشد.
در پایان ذکر این نکته خالی از فایده نیست که بسیاری از موسسات فرهنگی فوق الذکر و همچنین سازمانهای معتبر دیگری همچون SIL، دارای دورهها و خدمات بین المللی میباشند که جا دارد زبانشناسان ایرانی با گسترده تر کردن دایره فعالیتهای علمیخود از طریق ارتباط فعال با این نهادها، در جهت شناساندن زبانهای اقوام ایرانی و همچنین به روز کردن دانستههایشان تلاش نمایند.
لینک مربوط به این مطلب:http://www.baztab.com/news/21825.php