گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

گرجیان ایران در تاریخ

گرجیان ایران قومی سخت کوش و سازنده (از تبار الله وردیخان گرجی که سازنده سی وسه پل اصفهان می باشد)

گفتگوی استاد سعید ملیانی در خصوص اقامت گرجیان ایران


خدمت شما و بینندگان سلام عرض میکنم .اولین بار در سال ۲۰۰۶ به مناسبت مراسم مربوط به گرجیان خارج از گرجستان به گرجستان آمدم و بعد در سال ۲۰۱۵ به همراه خانواده به گرجستان آمده و زندگی میکنم.  شما فرمودید، که جامعه بداند گرجیان فریدن چه کسانی هستند. من با شعر شاعر گرانقدرمان شروع میکنم [شروع مطالب با شعری از موخران ماچاواریانی شاعر مشهور گرجی می باشد، که برای نهیب و آگاهی دهی به بچه های گرجی که  در گرجستان به زبان گرجی کم توجهی میکنند، گرجیان فریدن و علاقه آنها به فرهنگ و زبان گرجی را  مثال میزند.  ]      

თუ წინაპარს შანთებით 

ვერ დაავიწყეს ქართული 

თუკი დღესაც მღერის ქართველი

ფერეიდანში ფანდურით.            

ما این مردم هستیم. ما مردم از دست دادنی نیستیم. انسانی که چهارصد سال از سرزمین آباء و اجدادیش جداست و‌هویت خود را با هزاران مبارزه و رنج گم نمیکند و گرجی می ماند، از دست دادنی نیست. انسانی، که زمانی که زاده شد، سخن گفتن را به گرجی آغاز کرد، زمانی که بزرگ شد، آرزو داشت از رنگین کمانی که بر اساس اسطوره عالی و مشهور سوی دومش در گرجستان است، بگذرد، زمانی که خانه ساخت، آن را با نوشته های گرجی آراست، زمانی که مغازه باز کرد، بر آن به گرجی نوشت، زمانی که ماشین خرید ، بر آن با الفبای گرجی نوشت، آیا این شخص گرجی نیست؟ سوء تفاهم نشود اما اگر در فریدن بروید  فضای آن جا گرجی تر است تا در تفلیس، همه چیز گرجی است.آقای بوبا شاهد است و هر کسی که آنجا بوده است، که در فریدن چه روح گرجی والایی وجود دارد.من متوجه هستم که اعطای شهروندی هم برای دهنده و هم برای گیرنده امری همراه با مسئولیت است. در این شکی نیست، اما اگر کسی  شرایط را دارد  چرا باید به او دست رد زد؟ من شخصا افرادی را میشناسم ،قبل از اینکه مساله شهروندی و این موضوعات مطرح و مهم باشد، زبان گرجی را آموزش می داد،فعالیتهای گرجی انجام می داد، نمایشگاه گرجی برگزار میکرد و هزاران فعالیت فرهنگی گرجی بدون هیچ حمایت مالی با هزینه خودش انجام می داد و این شخص به گرجستان آمد و متاسفانه به او برای دریافت هموطنی جواب منفی داده شد، چه رسد به شهروندی.چنانکه میدانیم وضعیت تانامماموله هیچگونه امتیازی به شخص نمیدهد.انسانی که فامیل یوسلیانی دارد،در فریدونشهر متولد شده است، یوسلیانی جای دیگری نیست، و اینکه آن جا کانون و مرکز سکونت گرجیان است تمام دنیا این را می دانند و حالا تو به او میگویی تو گرجی نیستی؟ فردی که با تمام قلب و جان گرجی است و به سوی تو می آید چرا باید به او دست رد بزنی؟     

         هر کسی شرایط را دارد نباید به او جواب منفی داده شود.من‌نمیگویم که به همه باید شهروندی داده شود.‌طبیعی است همانند همه ملتها و جوامع انسانهای بد هم هستند ، ولی اگر شخص خوب است و ملاکها را  دارد به او بدهید.از کشورهای دیگر بیاموزیم،  اطرافمان را بنگریم .اسرائیل را ببینیم با ذره بین میگردند یهودی کجاست و آن را به اسرائیل می برند. ایرانی به آمریکا و اروپا میرود طی ده  سال رئیس مجلس و وزیر میشود ما بیست سال هست هنوز به دنبال اقامت میدویم. در واقع برخورد خوبی نیست. این مردم از دست دادنی نیستند.به این‌موضوع باید توجه شود.  اگر به شخص مساعدت نمیکنی و اگر به او گرجی یاد ندادی ، اگر به او تاریخ یاد ندادی، وقتی به مصاحبه می آید و از او می پرسی اشوت کوراپالات که بود و در دشت دیدگوری چه اتفاقی افتاد،  این از کجا باید بداند؟ کِی به او یاد دادی؟ این شخص چهارصد سال جدا بوده، در منطقه ای محصور، به گرجستان و جامعه گرجی دسترسی نداشته است. و وقتی او را در آزمون و مصاحبه در کنار گرجی که پارسال به روسیه رفته قرار میدهی، مثل این هست،که یک کلاس اولی را در کنار یک‌شخصی که از تز خود دفاع کرده قرار دهی. فرد بیاید به او هموطنی را بدهید. ما برای هیچ کس خطر نیستیم .از ما صلح دوست تر و خوب تر در جهان نیست. اگر میخواهد در گرجستان زندگی کند به او اقامت یکساله دوساله بدهید اگر  فرد خوبی بود و خطایی نکرد آن را پنج‌ساله تمدید کنید و اگر خطایی نکرد به او شهروندی بدهید. این‌امری ساده و بدیهی است. در این موضوع چیز مبهمی وجود ندارد. و این واقعا توهین است فرد با تمام جان و دل به سوی تو می آید و تو به او نه میگویی و‌او را از دست میدهی.

یادواره قربانیان پادشاهان ایرانی در گرجستان

یادواره قربانیان پادشاهان ایرانی در گرجستان

هر سال در گرجستان مراسم‌ و یادبودهایی برگزار می‌شود که به نوعی با ایران مرتبط هستند. گرجی‌ها می‌کوشند یاد کسانی را که در لشکرکشی ها و سرکوب‌های پادشاهان ایران "شهید" شده‌اند زنده نگه دارند. آن‌ها به ویژه در مورد کشتارهای شاه عباس اول و آقا محمد‌خان قاجار حساس هستند و آنها را نقطه‌هایی سیاه در تاریخ پر‌آشوب این کشور می‌دانند.


صد هزار شهید تفلیس

هر ساله ۱۳ نوامبر مردم زیادی روی پلی در رود کورا (کوروش) در تفلیس، پایتخت گرجستان گرد هم می‌آیند تا یاد "صد هزار شهید تفلیس" را گرامی بدارند که به دست سلطان جلال‌الدین، آخرین پادشاه از سلسله ترک‌تبار-ایرانی خوارزمشاهیان کشته شدند.

در سال ۱۲۲۶ میلادی سلطان جلال‌الدین شهر تفلیس را که بیش از یک قرن در دست گرجیان بود محاصره کرد اما بالاخره گروهی از "ایرانیان ساکن تفلیس" شبانه دروازه‌های شهر را به روی مهاجمان باز کردند.

در آن زمان گرجستان تحت فرمانروایی ملکه رسودان بود که توانست از دست مهاجمان بگریزد. پس از تسخیر تفلیس، ساکنان مسیحی امر شدند تا اسلام بیاورند.

به دستور سلطان جلال‌الدین نشان‌های حضرت مسیح و مریم مقدس روی پلی در رودخانه کورا گذاشته شد تا مسیحیان مجبور به زیر پا نهادن آنها شوند. هر کس که از زیر پا نهادن این نشان‌ها و گرویدن به اسلام سرباز می‌زد گردن زده شد.

گفته می‌شود صد هزار نفر، تقریبا تمامی جمعیت تفلیس، حاضر نشدند از دین خود دست بکشند و با خون آنها آب رود کورا به رنگ سرخ درآمد. مورخان گرجی قساوت در کشتار زن و بچه و پیر و جوان و تاراج شهر را "وصف‌ناپذیر" توصیف کرده‌اند و از این واقعه به عنوان "تاریک‌ترین روز گرجستان" یاد می‌کنند.


لینک مطلب:http://www.bbc.com/persian/iran-features-39398637



بمناسبت 21 February روز زبان مادری

بمناسبت 21 February روز زبان مادری

چرا زبان مادری؟

انسان بدون تفکر، زبان ندارد و کسی که زبان ندارد نمی تواند فکر کند. زبان وسیله ای است برای تفکر و خلاقیت. زبان مادری زبانی است که انسان با آن فکر می کند. زبان مادری زبانیست که هیچگاه از انسان جدا نمی شود. در خواب و بیداری با اوست و افکار انسان را می سازد. افکار انسان هویت اوست و هویت او زندگی حال و آینده وی را می سازد. تعجب نکنید، این پیچیدگی ها طبیعیست. زبان، فکر، هویت و فرهنگ همه و همه درگیر هم و وابسته به هم هستند.

انسان با زبان است که می تواند به حقایق دست یابد، خود را بشناسد و اولین قدم را در راه شکل گیری هویت خود بردارد. کودکی که تازه متولد شده است توسط زبان مادری هویت و فرهنگ پیدا می کند و اولین قوانین اجتماعی را با هویت واقعی خود می آموزد، نه با هویتی دروغین و اکتسابی.

کودکی که زبان مادری خود را به درستی بیاموزد، طبیعیست که می تواند بهتر از دیگر کودکان خود را بشناسد و نیز توان زیادی برای بیان خود داشته باشد.

هرچه قدر انسان به زبان مادری خود اهمیت ندهد با مسائل زیادی در رابطه با ارتباط خود با افراد دیگر مواجه می شود، اما زمانی که زبان مادری پایه ای اساسی برای شکل گیری شخصیت فرد قرار بگیرد، این مشکلات رفع خواهد شد.

اهمیت زبان مادری در شکل گیری هویت و شخصیت فردی کودک انکار ناپذیر است و تاثیر آن در یادگیری زبان دوم و در نتیجه تاثیر آن در کیفیت آموزشی بسیار واضح است.

تمام متخصصان آموزشی در جهان به این نکته اشاره می کنند که کودکان به زبان مادری خود تفکر می کنند و می توانند طرز فکر خود را با زبان مادری بهتر ادا نمایند.

در نتیجه، دوری اجباری کودک از زبان مادری، رشد ذهنی او را با مشکل روبرو می کند، هویت وی را مخفی می کند و باعث می شود تا هویتی دروغین و گسستنی به او تحمیل شود. تاریخ چند صد ساله را ویران و قومیتی را به خطر می اندازد. زبان مادری هویت است، اصل است، نسب است. زبان مادر است، مادری که اولین کلمات را با زبان و لهجه شیرین مادری در گوش فرزند زمزمه می کند.

نویسندگان: irakli aspanidze - elene javakhishvili

 

 

რატომ ვისწავლით დედა ენას?

 

ვისაც ენა არა აქვს ვერ ფიქრობს.

ენა არის აზროვნებისა და შემოქმედების საშუალება.

დედა ენა განიჭებს დაფიქრების უნარს.

მშობლიური ენა არასოდეს არ არის გამოყოფილი ადამიანისგან.

ძილის და ღვიძილის დროს ის მასთანაა.

ისაა მისი აწმყო და მომავალი ვინაობა

არ გაგიკვირდეთ სირთულები,ეს ბუნებრივია .

ენა და სამშობლო ერთი მთლიანობაა.

ადამიანი ენის მეშვეობით შეძლებს მიაღწიოს სიმართლეს,თავი

გაიცნოს თუ გააცნოს სხვებს, გადადგას პირველი  ნაბიჭები ვინაობის.

ახალი დაბადებული ბავშვი დედა ენის მეშვეობით ეცნობა

სამყაროს, კულტურას და თავისი ვინაობას.

ბავშვი თუ ისწავლის დედაენას ბუნებრივია სხვა ბავშვებთან

შედარებით თავს უფრო კარგად შაიცნობს და მეტი

უნარი და ძალა ექნება.

თუ ადამიანი მშობლიური ენას ყურადღებას არ მიაქცევს და

არ ისწავლის და სხვა ენით იწყებს შემეცნებას, მას

ურთიერთობებში ბევრი პრობლემა ექნება.

მშობლიური ენის სწავლა ბავშვს ინდივიდუალურ ხასიათების

შექმნაში ხელს არ უშლის პირიქით ეხმარება, უფრო

ეფექტურს ხდის სწავლას.

მთელი მსოფლიოს ენათა მეცნიერების სპეციალისტები

ერთგვარად ეთანხმებიან ამას რომ ადამიანი დედაენის

მეშვეობით ფიქრობს და აზრს გამოთქვამს.

ამის შედეგად ბავშვის იძულებად მოშორება მშობლიური ენისგან

მისი გონებრივი განვითარებას პრობლემას შეუქმნის და მიზეზი

გახდეს რომ ადამიანს ტყუილი და რღვევადი ვინაობა.

მშობლიური ენა ,დედის ენა,იმ ადამიანის რომელიც უტკბილეს ენით და

დიალექტით პირველი სიტყვებს ასწავლის შვილს გავამდიდროთ და გავაძლიეროთ.

 

ავტორები : ირაკლი ასპანიძე , ელენე ჯავახიშვილ

جمشید گیوناشْویلی ایران‌شناس درگذشت

جمشید گیوناشْویلی ایران‌شناس درگذشت

جِمشید گیوناشْویلی زبان‌شناس، ایران‌شناس، محقق و نویسندهٔ گرجی که از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۳ به عنوان نخستین سفیر گرجستان در ایران، فعالیت داشت درگذشت.

او فارغ‌التحصیل رشتهٔ ایران‌شناسی از دانشگاه تفلیس در مقطع دکترا است. این پژوهشگر گرجی تلاش‌های فراوانی را در جهت تعمیق روابط دو کشور ایران و گرجستان به ویژه از منظر فرهنگی و علمی داشته است و تاکنون بیش از ۲۰۰ اثر علمی به‌زبان‌های گرجی، فارسی، انگلیسی و روسی منتشر کرده است. وی همچنین در سال ۲۰۱۰ موفق به دریافت جایزهٔ جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شده است.

پدر جمشید گیوناشویلی یک مهندس گرجی به نام «شالوا (شالیکو) گیوناشویلی» (۱۹۰۸–۱۹۸۱) فرزند نهم یک کشیش ارتدکس بود و برادر بزرگترش (عموی جمشید گیوناشویلی) پزشکی سرشناس بود که از سوی دولت شوروی «دشمن خلق» نام گرفته و در سال ۱۹۲۴ اعدام شده بود. هرچند فعالیت‌های شالوا گیوناشویلی بار سیاسی نداشت، اما در شرایط اجتماعی و سیاسی وقت گرجستان تحت نفوذ شوروی (حدود سال‌های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰)، فضای حسن نیتی برای کسی که پدرش یک کشیش ارتدکس، و برادرش از سوی دولت «دشمن خلق» نام گرفته و اعدام شده است، وجود نداشت؛ بنابراین شالوا گیوناشویلی وادار به مهاجرت از گرجستان شد.

در سال ۱۹۲۹ همراه با خانواده اش به ایران مهاجرت نمود و دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۳۱، جمشید گیوناشویلی در تهران به دنیا آمد. خانوادهٔ گیوناشویلی تا سال ۱۹۴۷ در ایران بودند و پدر جمشید گیوناشویلی به عنوان یک مهندس، در احداث راه آهن سراسری ایران )خرم‌آباد-اندیمشک، اراک-قم، سمنان-شاهرود) مشارکت داشت. خانوادهٔ گیوناشویلی در سال ۱۹۴۷ به گرجستان بازگشتند و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۹۵۱ به قزاقستان تبعید شدند.

جمشید گیوناشویلی از سال ۱۹۵۶ فعالیت دانشگاهی خود را در زمینهٔ ی مطالعات ایران شناسی در دانشگاه دولتی تاشکند شروع کرده و از سال ۱۹۵۸ در دانشگاه دولتی تفلیس و آکادمی ملی علوم گرجستان ادامه داد و بیش از پنجاه سال از زندگی خود را صرف مطالعه، تحقیق و پژوهش نمود.

از جمشید گیوناشویلی تا کنون بیش از دویست اثر علمی-پژوهشی به زبان‌های گرجی، فارسی، روسی و انگلیسی و … چاپ و منتشر شده است.

در سال ۱۰۱۲، طی هفدهمین دورهٔ جایزه جهانی کتاب سال، ریاست جمهوری اسلامی ایران، با اهداء لوح تقدیر و اعطاء مهم‌ترین جایزهٔ ادبی جمهوری اسلامی ایران، رسماً از تلاش‌های جمشید گیوناشویلی قدردانی نمود.


کارنامۀ پنجاه ساله نوشتۀ جمشید گیوناشویلی

پروفسور تاماز گامقرلیدزه، رئیس آکادمی ملی علوم گرجستان در مورد جمشید گیوناشویلی که به مدت ۱۰ سال (از ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۳ شمسی) سمت اولین سفیر گرجستان در ایران را بر عهده داشت می‌گوید: “دکتر جمشید، نه فقط یک ایرانشناس و محقق، بلکه یک دیپلمات حرفه‌ای نیز می‌باشد. وی در دوره‌ای نسبتاً طولانی که به عنوان سفیر گرجستان در ایران حضور داشت، نقش مؤثر و ارزنده‌ای را در برقراری و تعمیق روابط حسنه بین دو کشور ایران و گرجستان ایفا کرد.”


لینک مطلب: http://faravashi.ir/

سخنرانی محمد درویش فعال محیط زیست در رابطه با فریدونشهر

سخنرانی محمد درویش فعال محیط زیست در رابطه با فریدونشهر بسیار شنیدنی است

فریدونشهر تنها شهری در ایران که 400 سال است در آن قتل اتفاق نیفتاده

فریدونشهر تنها شهری در ایران که 400 سال است در آن قتل اتفاق نیفتاده


وبلاگ > درویش، محمد - چند نفر از ما می‌دانیم که شهری در ایران وجود دارد که مردمانش تاکنون دستکم در طول 400  سال گذشته، تیغ بر روی هم نکشیده و حاضر به قتل هیچیک از همنوعان همشهری خود نشده‌اند؟ چگونه است که در فریدون‌شهر اصفهان، مردمان هموطن ما یاد گرفته‌اند که کینه‌هاشان را روی یخ بنویسند؟ چرا نباید سلوک این مردم دوست‌داشتنی را در پهنه‌ی گیتی معرفی و تکثیر کنیم ...  

                                                                                                                                                                                                                


هفته گذشته به بام ایران رفته بودم ... نه! اشتباه نکنید؛ بام ایران نه سمیرم است، نه بروجن، نه شهرکرد و نه بیجار. بلکه فریدون شهر با 2530 متر ارتفاع از سطح دریا در جوار شاهان کوه، رفیع‌ترین سکونتگاه ایران است. سکونتگاهی که بیش از 400  سال است که در آن 5 قوم ترک، لر، فارس، ارمنی و گرجی در کنار هم می‌زیند و شگفتا که تاکنون هیچ گزارش قتلی از این منطقه به ثبت نرسیده است! راز ماندگاری آرامش و دوام لبخند و پراکنش مهر در میان مردمان نیک اندیش این دیار چیست؟

                                                                                         

لطفاً اندکی در باره‌ی ویژگی‌های فریدون‌شهر و مردمان دوست‌داشتنی‌اش در باختر استان اصفهان بیشتر بیاندیشید. زیرا به زودی می‌خواهم شما را از راز بزرگی آگاه کنم.

لینک مطلب: http://www.khabaronline.ir/detail/361901/weblog/darvish

گپی با محمدعلی کشاورز از گرجستان تا نصف‌جهان

گپی با محمدعلی کشاورز از گرجستان تا نصف جهان

« اگر شاه‌عباس صفوی نبود، امروز سینمای ایران هنرپیشه‌ای به نام محمدعلی کشاورز نداشت ». تعجب کردید؟ اما واقعیت دارد، این را خود کشاورز به ما گفت. واقعیت این است که محمدعلی کشاورز از تبار همان «گرجستانی»‌هایی است که شاه‌عباس آنها را حدود 300سال قبل با زبان خوش یا بعضا ناخوش(!) به اصفهان آورد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اگر شاه‌عباس نبود، شاید امروز محمدعلی کشاورز، همان خوابگزار اعظم سلطان و شبان، شعبان استخوانی هزاردستان، اسدالله‌خان پدرسالار، محمدابراهیم فیلم مادر، اتابک ناصرالدین شاه و... در خیابان‌های تفلیس قدم‌می‌زد یا برای خودش کشاورزی می‌کرد و حتی شاید هم ایران را با یکی از کشورهای عربی اشتباه می‌گرفت.


 
محمدعلی کشاورز با وجود کهولت و کسالت، با روحیه‌ای شاد، در آپارتمانی در شهرک غرب ـ که با سبک و سیاق سنتی و قدیمی تزئین شده ـ در کنار ده‌ها قاب عکس قدیمی و خاطره خوب از 80 سال، زندگی می‌کند. گفت‌وگوی جام‌جم با آقای بازیگر را از نظر می‌گذرانید.

آقای کشاورز! این فامیل کشاورز چطور انتخاب شد؟ اجداد شما کشاورز بودند؟

نام فامیل ما قبلا اصلانی بود، ما نواده‌های امیراصلان خان ارمنی که در زمان شاه‌عباس از گرجستان آمده و مسلمان شده بودند، هستیم.

پس این چشم‌های خاکستری شما یادگار گرجستان است؟

بله، ارث آنهاست. پدر من فامیلش را عوض کرد و چون کشاورز بود و کشاورزی می‌کرد نام خانوادگی ما را «کشاورز» گذاشت.

شما متولد سال 1309 هستید و فکر می‌کنم اولین خاطره شما برمی‌گردد به شهریور 1320 و هجوم متفقین به ایران، به نظرم بهتر است این بخش از تاریخ را از زبان محمدعلی کشاورز بشنویم و شما آن را روایت کنید. شما در آن زمان کجا بودید، یادتان می‌آید؟

آن زمان که ما در اصفهان بودیم، جنگ شروع شد، به این صورت هم نبود که خبر دهند، رسانه نبود، رادیو و تلویزیون هم نبود، یادم هست که نگاه می‌کردیم و هواپیماهای متفقین را برفراز آسمان می‌دیدیم، این هواپیماها اعلامیه پخش می‌کردند و این برایمان عجیب بود.

آن موقع چندسال داشتید؟

حدود 11 سال.

در اصفهان مثل تهران در زمان جنگ جهـــانی دوم قحطی شد؟

خیر، اصفهان مثل تهران قحطی نشد، ولی چیزی که در آن موقع کم بود قند و شکر بود، ما که مدرسه می‌رفتیم مدیر مدرسه بچه‌ها را هفته‌ای یک بار جمع می‌کرد و به تک‌تک دانش‌آموزان یک جعبه پولکی می‌داد.

چرا؟

چون قند و شکر کم بود، به جای قند، بین دانش‌آموزان پولکی پخش می‌کردند.
مدیر این پولکی‌ها را از جیب خودش می‌داد؟

نه، از بودجه وزارت فرهنگ بود، ما هم می‌بردیم خانه و به‌جای قند با چای می‌خوردیم.
شفاف‌ترین خاطره‌ای که از جنگ جهانی دوم یادتان می‌آید؟

یک روز داشتیم می‌رفتیم مدرسه، مدرسه‌مان هم در محله جلفای اصفهان بود، دیدیم که کامیون‌های عجیب و غریب پر از سربازهای خارجی و در حال عبور از خیابان‌های شهر هستند، مردم هو می‌کشیدند و سنگ می‌زدند، سربازهای سوار بر کامیون هم به سمت مردم آدامس پرت می‌کردند که البته کسی این آدامس‌ها را برنمی‌داشت، مردم وقتی این کامیون‌های متفقین را می‌دیدند شعار «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر روس» می‌گفتند و بعضا فحش‌های بد و ناموسی هم به آنها می‌گفتند.

 آن زمان زاینده‌رود مثل حالا خشک نشده بود، بچه‌ها می‌رفتند از کنار زاینده‌رود ریگ و سنگ برمی‌داشتند، دست به دست می‌دادند یا پیراهن‌هایشان را پر از ریگ و سنگ می‌کردند و می‌آوردند جایی که کامیون‌ها در حال رد شدن بودند و به سمت کامیون‌ها پرتاب می‌کردند. مردم اصفهان در این موقع، چندبار تظاهرات ضدبیگانه داشتند. به هرحال متفقین از اصفهان گذشتند. این خاطره را خیلی خوب به خاطر دارم.

یعنی برخلاف تهران که قحطی شد، اصفهان این اتفاق نیفتاد؟

بله، این طور بود.

این به خاطر خصوصیات اصفهانی‌ها بود؟

بله، مردم اصفهان طوری همبستگی داشتند که مثل سایر شهرهای ایران در زمان جنگ جهانی دوم دچار قحطی نشدند، هنوز هم اصفهانی‌ها این طوری هستند و هوای هم را دارند.

بعد از عبور متفقین از اصفهان، حال و هوای شهر چطور بود؟ هرج و مرج اتفاق افتاد؟

نه، مردم اجازه هرج و مرج ندادند، مدتی بعد گروه‌هایی را برای اسکان به اصفهان آوردند که بعد فهمیدیم آنها لهستانی هستند. مردم اصفهان هم وقتی فهمیدند که این لهستانی‌ها آواره و گرفتار هستند، با همه مشکلات و کمبودهایی که داشتند، خیلی به آنها کمک کردند.

لهستانی‌ها در کجای اصفهان ساکن بودند؟

آنها در باغ‌های محله جلفا که ارمنی‌نشین بود، ساکن شدند، مردم اصفهان برایشان غذا درست می‌کردند و برای آنها می‌آوردند و یک مساله‌ای که خیلی جالب این بود که مردم اصفهان از زن‌ها و دخترهای لهستانی‌ها به طور خاص مواظبت می‌کردند که اراذل و اوباش دنبال دختران و زنان آنها نیفتند.

این مواظبت طوری بود که در همان موقع چند تا از ارامنه جلفا با این لهستانی‌ها ازدواج کردند، آن موقع هم که به این اندازه پاسبان نبود، خود مردم و جوان‌های اصفهان مواظب این لهستانی‌ها بودند، در حالی که مردم اصفهان اصلا با متفقین خوب نبودند و همان طور که گفتم به کامیون‌های متفقین سنگ می‌زدند اما حواسشان به این لهستانی‌های آواره هم بود.

یک نکته جالب دیگر هم در مورد این لهستانی‌ها این بود که وقتی از ایران رفتند، بعضی‌هایشان به نیوزلند رفتند و در آنجا پارکی به نام اصفهان درست کرده‌اند به یاد خاطراتشان از اصفهان ما.
آقای کشاورز! خودتان تاحالا دعوا کرده بودید در این دوره نوجوانی؟ چون بعضی نقش‌های شما مثل شعبان استخوانی طوری است که آدم باور نمی‌کند شما دعوا و کتـــک‌کاری بلد نباشید!

بله، اتفاقا خاطره خیلی جالبی از این دوره دارم. سال 1329 عروسی شاه با ثریا بود، عده‌ای از اقوام لر بختیاری می‌آمدند که بچه‌ها آمدند و خبر آوردند که برخی اراذل مزاحم دخترها شدند و به اصطلاح دنبال دخترها افتادند.

ما هم که در اصفهان بودیم همراه دوستانمان به دخترها گفتیم این مزاحم‌ها را بکشانند در کوچه‌ای، ما هم رفتیم و حسابی کتک‌شان زدیم و فرار کردیم، شب که در خانه بودیم، دیدم در می‌زنند، به بابایم قضیه مزاحمت برای دخترها و کتک زدن مزاحم‌ها را گفتم، پدرم هم گفت هیچ نگران نباش! با هم رفتیم کلانتری آن جوان‌های مزاحم هم با سرو کله باندپیچی شده آمدند، بازپرس از من پرسید چه کسانی اینها را کتک زدند؟

 گفتم فقط من بودم! فردایش ما را بردند به دادگستری و ما چند نفر را زندانی کردند، بابایم با جمعیت زیادی آمده بود در دادگستری که ما را آزاد کنند، اینقدر ماجرا بالا گرفت که استاندار اصفهان میان جمعیت رفت و قول داد که ما را آزاد کنند، پدرم حتی به این هم راضی نشد و گفت باید آن بازپرس هم عوض شود، ما را آزاد کردند و آن بازپرس را بلافاصله به سیرجان منتقل کردند.
از همکلاسی‌های شما در اصفهان کسی به خاطرتان هست؟ آدم معروف و موفقی بین آنها هست؟

ما به مدرسه ادب می‌رفتیم که هرچی هم که داریم از آن مدرسه و از استادان و بزرگان آن موقع آقای کتابی، جهاداکبر و شفیعی را داریم. یک معلم هم داشتیم به اسم حجت‌الاسلام اشراقی که به ما عربی درس می‌داد. در مدرسه ادب انجمن تئاتر، ادبی و ورزش داشتیم. در واقع جرقه‌های فعالیت هنری ما از اینجا زده شد، از همکلاسی‌هایمان در مدرسه ادب آقای مهندس حقوقی بود که جزو مهندسین ناب و درجه اول کشاورزی است که البته الان بازنشسته شده ولی حوزه تخصصی مطالعاتش راجع به دلایل خشک شدن رودخانه زاینده‌رود است.

دیپلمم را که گرفتم، پدرم مجبور شد بیاید تهران، ما هم به تهران آمدیم و من رفتم خدمت وظیفه، این می‌شود حدود سال‌های 1332.

کجا خدمت کردید؟

خدمت وظیفه در همین پادگان سرآسیاب بود.

چطور پایتان به دنیای حرفه‌ای سینما ، تئاتر و هـــنر باز شد؟

موقع خدمت سربازی، بعد از دوره آموزشی در سرآسیاب به‌کرمان منتقل شدیم، برای این‌که از زیر کار نظامی دربیاییم، گفتیم که ما تئاتر کار می‌کنیم! در دوره سربازی چند تئاتر آماتوری با دوستان کار کردیم، بعد از پایان خدمت سربازی، آمدیم به تهران و جویای کار، خیلی اتفاقی دیدم که در روزنامه اطلاعات یک آگهی زده‌اند که هنرستان هنرپیشگی هنرجو می‌پذیرد.

یعنی شما بعد از دیپلم و سربازی رفتن، آمدید به هنرستان هنرپیشگی؟

بله و دلیل این‌که سن و سال من از بعضی دوستان همدوره‌ام بیشتر است، همین است. از همان دوره سربازی سخت به هنر علاقه‌مند شده بودم، در هنرستان هنرپیشگی اسم نوشتم، امتحان دادیم و قبول شدیم. در خدمت استادان خیلی خوبی که آنجا بودند یک دوره سه ساله را گذراندیم.
چه کسانی بودند؟

استاد علی‌اصغر گرمسیری، استاد رهاورد، استاد حبیب یغمایی، خانم ملک ساسانی، مثلا آقای مهرتاش به ما موسیقی ایرانی درس می‌داد.

از فضای بیست و هشتم مرداد چیزی خاطرتان هست؟

ما زمان کودتا در اصفهان بودیم که شنیدیم دولت مصدق را سرنگون کردند، در اصفهان آنقدرها شلوغ نشد، اصل قصه کودتا در تهران بود.

آن شعبان جعفری معروف را شما دیده بودید؟

نه ندیده بودمش، شعبان جعفری در تهران زورخانه داشت و به دربار وابسته بود.

یعنی در سریال هزاردستان که شما به نوعی شخصیت او را بازآفرینی کرده بودید، هیچ تجربه نزدیکی از شخصیت او نداشتید؟

در هزاردستان آن شخصیتی که من نقشش را بازی کردم، شعبان استخوانی بود که جزو کمیته مجازات بود، ربطی به شعبان جعفری نداشت، هرچند گرته‌برداری‌هایی هم از او در این شخصیت شده بود، اما مال زمان و مکان متفاوتی بودند، البته باید بگویم که تهیه‌کننده سریال هزاردستان هم آقای شنگله بود.

خاطره‌ای از سریال هزاردستان که تابه حال جایی تعریف نکرده باشید، دارید؟
در هزاردستان، آن صحنه آخری که مفتش شش انگشتی می‌خواست شعبان استخوانی را بکشد، من به علی حاتمی گفتم: علی جان! شعبان یک لوتی است، در فرهنگ لوتی‌های قدیم این‌طور است که اگر دشمن آمد و کارد زد به شکمش، روده‌هایش را می‌گذارد و دنبال قاتل می‌دود، گفتم ولی در این سکانس، یک گلوله به شعبان می‌زنند و تمام.



بهتر است این‌طوری باشد که وقتی تیر اول را می‌زنند، من بیفتم دنبال قاتل، تیر دوم را بخورم و باز قدم‌ها کوچک‌تر بشود و وقتی به‌قاتل رسیدم، او با تیر سوم مرا بکشد، مرحوم علی حاتمی گفت این‌که می‌گویی خیلی خوب است، ولی به ما گفته‌اند که باید این صحنه را همین الان تمام کنیم، به دلیل کمبود وقت و بودجه و آن چیزی که تو می‌گویی طول می‌کشد، اینجا بود که شدیدا عصبانی شدم نه از دست علی حاتمی، بلکه از سیستمی که نگذاشت علی حاتمی‌ها کار خودشان را آن طور که دوست دارند، انجام دهند.

بعد از هنرستان هنرپیشگی چه کردید؟

بعد ما رفتیم دانشگاه هنرهای دراماتیک که البته برای اولین بار بود این دانشگاه در ایران تأسیس شده بود، حتی یک‌سری از بچه‌ها رفتند دانشگاه تهران که آنها قبول نکردند، ولی وزارت فرهنگ سابق که آقای دکتر فروغی بودند که به پای تئاتر و موسیقی این مملکت خدمات بسیار شایانی کرد، دانشگاه دراماتیک را ایجاد کرد و ما هم کنکور دادیم و قبول شدیم و استادان درجه یک این مملکت آنجا تدریس می‌کردند.

همدوره‌ای‌ها و استادان شما چه کسانی بودند؟

معروف‌ترین همدوره‌ای ما، مرحوم علی حاتمی بود. در آن دانشگاه رشته‌های بازیگری، ادبیات دراماتیک، نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی و طراحی صحنه داشت و آنجا دکتر آرمان‌پور، زنده‌یاد دکتر محمدجعفر محجوب، دکتر صفا، هشترودی، دکتر خوانساری، آقای شنگله و آقای حمید سمندریان تدریس می‌کردند.

مرحوم حسین تهرانی که نوازنده معروف تنبک بود به ما ریتم درس می‌داد، دانشکده‌های هنرهای دراماتیک، ساختاری مدرن، ولی با استادان بزرگ و قدیمی داشت و این فرصت بسیار خوبی به ما می‌داد.

پایان‌نامه لیسانس شما چه بود؟

عنوان پایان‌نامه من «تأثیر متقابل جامعه و هنر» بود و استاد راهنما هم زنده‌یاد دکتر آریان‌پور.
اولین نقش سینمایی شما چه بود؟

فیلمی که آقای فرخ غفاری ساخته بود به نام شب قوزی.

نقش شما در این فیلم چه بود؟

من نقش یک سلمانی را داشتم که یک شاگرد داشت و نقش آن را خود آقای غفاری بازی می‌کرد، به نظر من از فیلم‌های خوب و ماندنی است که الان نسخه اصلی فیلم در موزه سینماتیک فرانسه هست.

اولین بار که طعم سانسور و توقیف در سینمای ایران را چشیدید، کی بود؟
یک فیلمی قبلا آقای فرخ غفاری ساخته بود به اسم «جنوب شهر» که در سینمای مایاک نشان دادند آن موقع سرتیپ نادر باتمانقلیچ وزیر کشور بود، شب سوم آمده بود فیلم را دیده بود و بلافاصله دستور توقیف فیلم را داد و آقای فرخ غفاری را هم شب بازداشت کردند.



خاطره‌ای از هنرمندان درباری هم دارید؟

البته یک سری از بچه‌های هنرمند و هنرپیشه بودند که در جشن‌های بیست و هشتم مرداد می‌رفتند در کاخ و یک مقدار ادا و اصول در می‌آوردند، ولی ماها مطلقا این کار را نمی‌کردیم.
آقای کشاورز می‌شود گفت که تقریبا با همه کارگردانها کارکرده‌اید بجز آقای مسعود کیمیایی؟

بله می‌شود اینطور گفت، با کیمیایی کار نکردم چون آن موقع بچه‌هایی که در بخش تئاتر وزارت فرهنگ و هنر بودند حق این‌را که در هر فیلمی بازی کنند، نداشتند و تعهد داشتند که فقط فیلم‌های درجه یک و هنری بازی کنند، که در آنجا من یادم است آقای کیمیایی فیلم قیصر را می‌خواست بسازد که از من هم دعوت کرد، اما چون ما اجازه نداشتیم من نرفتم، نقش من را آقای جمشید مشایخی بازی کرد.

ظاهرا شما از سینمای کیمیایی خوشتان نمی‌آید؟

درست است، من خیلی از تم کارهای کیمیایی خوشم نمی‌آید.

بزرگ‌ترین حسرت هنری محمدعلی کشاورز؟

هنرمندی بود به نام آقای اصغر تفکری، اگر بود و می‌گذاشتند و فرصت می‌داشت از بزرگ‌ترین کمدین‌های تاریخ ایران می‌شد.

آقای کشاورز بدترین نقشی که بازی کردید و پشیمان هستید چه بود؟

من از فیلم‌هایی که بازی کردم پشیمان نیستم.

مشکل مهم سینمای ایران از نگاه محمدعلی کشاورز؟

در تلویزیون و تئاتر و سینما، چیزی که الان نداریم یا به صورت کامل و ایده‌ال نداریم، تهیه‌کننده خوب است، بسیاری از مشکلات و مفاسد ناشی از تهیه‌کننده نامناسب، کار نابلد یا کاسبکار است، الان هرکسی گاوداری دارد و پولدار است می‌آید تهیه‌کننده سینما می‌شود! همین است که نجابت را از سینمای ما برده است و باعث این مشکلات و فسادها شده است.

اگر وارد عرصه بازیگری نمی‌شدید دلتان می‌خواست چه‌شغلی داشته باشید؟

نمی‌دانم روزگار به چه صورت رقم می‌خورد. البته من اول در دانشکده پزشکی قبول شدم، ولی وقتی برای اولین بار به سالن تشریح اجساد رفتم، دیدم که نمی‌توانم!
چه نقشی را دوست داشتید بازی کنید اما نکردید؟

من خیلی دوست داشتم نقش یک رهبر ارکستر را بازی کنم، الان که دیگر پیر شدیم و از کار افتادیم. گفتند چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو.

شما تا به حال عاشق شدید؟

بله، یک بار عاشق شدیم و برای همیشه عشق را کنار گذاشتیم و برای هفت پشتمان بس است!
می‌شود بگویید داستان چه بوده؟



دختری که گرفتمش عاشقش بودم دیگر.

می‌توانید بگویید داستان چه بود؟ بازیگر بود؟

نه بازیگر نبود، ما رفتیم خواستگاری و ازدواج کردیم و کمی بعد جدا شدیم، تلخی آن هنوز با من هست، البته ثمره آن هم نلی، دخترم است که همه چیزم است و در کار هنری هم بسیار فعال است.

این روزها شما در خانه چه کاری انجام می‌دهید؟

من فقط کتاب می‌خوانم.

چه کتابی؟

تمام کتاب‌های من درباره ادبیات است.

معرفت‌ترین دوست محمدعلی کشاورز؟

علی نصیریان.

شما، آقایان علی نصیریان، جمشید مشایخی و عزت الله انتظامی، چهار پیشکسوت و تفنگدار سینمای ایران هستید، هرکدام را چطور توصیف می‌کنید؟
علی نصیریان، نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی است و کمتر کسی اینها را با هم دارد. عزت‌الله انتظامی، آدمی واقعا دلسوز، هم در زندگی شخصی هم در زندگی هنری و جمشید مشایخی به پای این سه نمی‌رسد، ولی آکتور خوبی است.

شما از مردم ایران راضی هستید؟

من مردم پایین شهر را خیلی دوست دارم. پایین شهری‌ها مانند کف دست می‌مانند، زلال، شفاف و بامعرفت! هیچ جای دنیا شرافت و انسانیت ایرانی‌ها را ندارد.

بدترین عادت مردم ایران چیست؟

دروغگویی !

آقای کشاورز اصفهانی‌ها چه جور آدم‌هایی هستند؟

برعکس آنچه که می‌گویند بسیار آدم‌های ساده‌ای هستند.

زرنگ نیستند؟

نه، می‌گویند که خیلی زرنگ هستند، اما در کارشان حسابگر هستند؛ یعنی اگر مهمانی بروید آنجا صاحبخانه می‌نشیند و می‌گوید گز می‌خورید، اگر بگویند آره، می‌گوید خوب بروید بخرید. (می‌خندد)
دلتان می‌خواهد به اصفهان برگردید؟

دلم می‌خواهد به اصفهان برگردم، هنوز نفهمیدند پل‌هایی که آنجا ساختند با چه ماده‌ای بوده که 400 سال است چیزی نشده، اما بی‌آبی رخ اصفهان را که زاینده‌رود است، گرفته است. تا آب به زاینده‌رود برنگردد، من هم به اصفهان برنمی‌گردم!



چیزی که الان محمدعلی کشاورز از مسئولان می‌خواهد؟

من تعجب می‌کنم چرا این شهرکی را که علی حاتمی ساخت اسمش را گذاشته اند شهرک غزالی؟ چرا نگذاشت شهرک علی حاتمی؟ درست است که فیلم‌های علی حاتمی جاودانه خواهند ماند، اما باید این نامگذاری هم می‌شد و به نظرم در این مورد یک مقداری بی‌مهری شده است.

لینک مطلب : http://goo.gl/TC2OIZ